عالی ساختن

<hr> مترادف عالی قدر : ارجمند، بزرگوار، بزرگ، بلندمرتبه، جلیل، شریف، عزیز، گرامی، گرانقدر، گرانمایه، گران پایه، مفخم، والامقام، والا <hr> برابر پارسی : پر ارزش، پر بها، والاجاه

مترادف عالی قدر : ارجمند، بزرگوار، بزرگ، بلندمرتبه، جلیل، شریف، عزیز، گرامی، گرانقدر، گرانمایه، گران پایه، مفخم، والامقام، والا برابر پارسی : پر ارزش، پر بها، والاجاه

عالی قدر

عالی مرتبه

<hr> مترادف عالی مقام : صاحب منصب، عالی رتبه، والامقام <hr> برابر پارسی : بلند پایه، ارجمند

مترادف عالی مقام : صاحب منصب، عالی رتبه، والامقام برابر پارسی : بلند پایه، ارجمند

عالی مقام

<hr> مترادف عالی نسب : شریف نسب، عالی نژاد، نجیب زاده، نژاده، والاتبار <hr> برابر پارسی : والاتبار، والانژاد

مترادف عالی نسب : شریف نسب، عالی نژاد، نجیب زاده، نژاده، والاتبار برابر پارسی : والاتبار، والانژاد

عالی نسب

عالی نما

عالی کردن

عالیترین مرجع روحانی

عالیرتبه

عالیقدر

عالیمقام

عالینسب

<hr> مترادف عام : همگان، همه، عمومی، کلی، همگانی، عامی، عمیم، فراگیر <hr> متضاد عام : خاص <hr> برابر پارسی : توده، مردم، همگان، همه

مترادف عام : همگان، همه، عمومی، کلی، همگانی، عامی، عمیم، فراگیر متضاد عام : خاص برابر پارسی : توده، مردم، همگان، همه

عام

عام منظوره

عام کردن

عام گرایی

عامداً

<hr> مترادف عامل : آژانس، پیشکار، کارپرداز، کارگزار، نماینده، مامور، مزدور، بااثر، ثمربخش، موثر، صانع، فاعل، کننده <hr> برابر پارسی : کارگذار، کاردار، پیشکار، انگیزه، کارکن، کارگزار، کنشگر، کننده، گماشته

مترادف عامل : آژانس، پیشکار، کارپرداز، کارگزار، نماینده، مامور، مزدور، بااثر، ثمربخش، موثر، صانع، فاعل، کننده برابر پارسی : کارگذار، کاردار، پیشکار، انگیزه، کارکن، کارگزار، کنشگر، کننده، گماشته

عامل

عامل انتشار عقاید

عامل بالقوه

عامل بند اورنده جریان خون

عامل بندی

عامل تکرار جرم

عامل در نفس خود

عامل درزگیر

عامل رسوب

عامل ضد طاعون

عامل عکس العمل

عامل غیر طبیعی

عامل مانع شونده

عامل محافظ حفاظ

عامل محرک

عامل محرک کل

عامل مشترک

عامل ممانعت

عامل موثر

عامل موجب ترشح

عامل نقل وانتقال امراض

عامل واکنش

عامل وموجد ترحم وتاثر

عامل پایین درجه

عامل پریشانی

عامل کارگر

عامل کاهش دهنده فعالیت بدنی

عامل کم کننده

عاملاً

عاملیت بالفعل

عاملیت بالقوه

مترادف و متضاد

واژه های حرف "ع" - مترادف و متضاد