فشار سخت

فشار قوی

فشار موتور

فشار ناپذیر

فشار هوا

فشار و زور در امری

فشار وارد اوردن بر

فشار کم

فشاراور

فشاراوردن بر

فشارسنج

فشارنده

فشاری

فشاندن

فشردن

<hr> مترادف فشرده : مجمل، متراکم، محکم

مترادف فشرده : مجمل، متراکم، محکم

فشرده

فشرده سازی

فشرده نشدنی

فشرده ومختصر

فشرده کردن

<hr> مترادف فشردگی : تراکم، قبض

مترادف فشردگی : تراکم، قبض

فشردگی

فشفشه

فشفشه کردن

<hr> مترادف فشنگ : تیر، گلوله

مترادف فشنگ : تیر، گلوله

فشنگ

فشنگ خوریاخزانه

<hr> مترادف فصاحت : بلاغت، روانی، زبان آوری، سخنوری، طلاقت <hr> برابر پارسی : سخنوری، سخندانی، روان سخن، زبان آوری

مترادف فصاحت : بلاغت، روانی، زبان آوری، سخنوری، طلاقت برابر پارسی : سخنوری، سخندانی، روان سخن، زبان آوری

فصاحت

فصاحت و بلاغت

<hr> مترادف فصاد : حجام، رگزن

مترادف فصاد : حجام، رگزن

فصاد

<hr> مترادف فصد : حجامت، خونگیری، رگزنی

مترادف فصد : حجامت، خونگیری، رگزنی

فصد

<hr> مترادف فصل : دوران، زمان، عهد، گاه، موسم، موعد، نوبت، وقت، هنگام، انفصال، برش، تفکیک، جداسازی، جدایی، باب، بخش، بند، ماده، مبحث، مقوله <hr> متضاد فصل : وصل <hr> برابر پارسی : جدا ساختن، واره، فرَگَرد، هات، دمان، آوام، فرگرد، گسست، موسم

مترادف فصل : دوران، زمان، عهد، گاه، موسم، موعد، نوبت، وقت، هنگام، انفصال، برش، تفکیک، جداسازی، جدایی، باب، بخش، بند، ماده، مبحث، مقوله متضاد فصل : وصل برابر پارسی : جدا ساختن، واره، فرَگَرد، هات، دمان، آوام، فرگرد، گسست، موسم

فصل

فصل انگور چینی

فصل بذر

فصل بهار

فصل تبستان

فصل زمستان

فصل کم کاری

فصل یا قسمت مختصری

فصل یاقسمتی از کتاب

<hr> برابر پارسی : هنگامی

فصلی

<hr> مترادف فصیح : بلیغ، زبان دان، زبان آور، شیوا، غرا، گشاده زبان <hr> برابر پارسی : زبان آور، خوش سخن، گویا، شیوا

مترادف فصیح : بلیغ، زبان دان، زبان آور، شیوا، غرا، گشاده زبان برابر پارسی : زبان آور، خوش سخن، گویا، شیوا

فصیح

<hr> مترادف فضا : جا، حجم، حیاط، ساحت، صحن، عرصه، محوطه، مکان، میدان، آتمسفر، آسمان، سپهر، فلک، کیهان، هوا، جو، محیط <hr> برابر پارسی : پهنه، هوا، فراخه، اِسپاش، فراسو، فرامون، کیهان، پهنه آسمان

مترادف فضا : جا، حجم، حیاط، ساحت، صحن، عرصه، محوطه، مکان، میدان، آتمسفر، آسمان، سپهر، فلک، کیهان، هوا، جو، محیط برابر پارسی : پهنه، هوا، فراخه، اِسپاش، فراسو، فرامون، کیهان، پهنه آسمان

فضا

فضا جامه

فضا داری

فضا کشتی

<hr> مترادف فضاح : پرده در، رسواگر، هتاک

مترادف فضاح : پرده در، رسواگر، هتاک

فضاح

<hr> مترادف فضاحت : افتضاح، بدنامی، بی آبرویی، تفضیح، رسوایی، فضیحت، ننگ <hr> برابر پارسی : رسوایی، بدنامی، بی آبرویی

مترادف فضاحت : افتضاح، بدنامی، بی آبرویی، تفضیح، رسوایی، فضیحت، ننگ برابر پارسی : رسوایی، بدنامی، بی آبرویی

فضاحت

فضاحتبار

<hr> مترادف فضادار : جادار، فراخ، واسع، وسیع <hr> متضاد فضادار : تنگ

مترادف فضادار : جادار، فراخ، واسع، وسیع متضاد فضادار : تنگ

واژه های حرف "ف" - مترادف و متضاد