مترادف و متضاد

قدرت و زندگی تازه دادن

قدرت پرداخت دین

قدرت پروردگار

قدرت کامل

قدرت یا اقتدار سلطنتی

قدرت یا خاصیت حیاتی

<hr> مترادف قدرتمند : پرقدرت، توانا، زورمند، قدر، بانفوذ، متنفذ <hr> متضاد قدرتمند : ضعیف، ناتوان <hr> برابر پارسی : نیرومند

مترادف قدرتمند : پرقدرت، توانا، زورمند، قدر، بانفوذ، متنفذ متضاد قدرتمند : ضعیف، ناتوان برابر پارسی : نیرومند

قدرتمند

<hr> مترادف قدردان : سپاسگزار، شکرگزار، قدرشناس، ممنون، نمک شناس <hr> متضاد قدردان : قدرنشناس <hr> برابر پارسی : سپاس دار

مترادف قدردان : سپاسگزار، شکرگزار، قدرشناس، ممنون، نمک شناس متضاد قدردان : قدرنشناس برابر پارسی : سپاس دار

قدردان

<hr> مترادف قدردانی : تشکر، تقدیر، سپاسگزاری <hr> متضاد قدردانی : قدرناشناسی، نمک نشناسی <hr> برابر پارسی : سپاسداری، سپاسگزاری، گرامیداشت

مترادف قدردانی : تشکر، تقدیر، سپاسگزاری متضاد قدردانی : قدرناشناسی، نمک نشناسی برابر پارسی : سپاسداری، سپاسگزاری، گرامیداشت

قدردانی

قدردانی کردن

<hr> مترادف قدرشناس : سپاسگزار، قدردان، نمک شناس <hr> متضاد قدرشناس : حق ناشناس <hr> برابر پارسی : ارزشناس

مترادف قدرشناس : سپاسگزار، قدردان، نمک شناس متضاد قدرشناس : حق ناشناس برابر پارسی : ارزشناس

قدرشناس

<hr> مترادف قدری : اندکی، کمی، مقداری <hr> متضاد قدری : خیلی <hr> برابر پارسی : کمی، اندکی، اندازه یی

مترادف قدری : اندکی، کمی، مقداری متضاد قدری : خیلی برابر پارسی : کمی، اندکی، اندازه یی

قدری

قدری دیر

قدری مست

<hr> مترادف قدس : پاکدامنی، پاکی، تنزیه، خلوص، صفا، منزه <hr> برابر پارسی : پارسایی، اشویی، پاکی

مترادف قدس : پاکدامنی، پاکی، تنزیه، خلوص، صفا، منزه برابر پارسی : پارسایی، اشویی، پاکی

قدس

قدس الاقداس

<hr> مترادف قدسی : آسمانی، روحانی، ملکوتی

مترادف قدسی : آسمانی، روحانی، ملکوتی

قدسی

<hr> مترادف قدغن : تأکید، تحریم، جلوگیری، ممانعت، ممنوع، منع، نهی، غیرمجاز، قرق <hr> برابر پارسی : نبایست، نبایستی

مترادف قدغن : تأکید، تحریم، جلوگیری، ممانعت، ممنوع، منع، نهی، غیرمجاز، قرق برابر پارسی : نبایست، نبایستی

قدغن

قدغن کردن

قدقد

قدقد کردن

<hr> مترادف قدم : بی آغازی، جاودانگی، دیرینگی، سابقه، قدمت | پا، خطوه، گام <hr> متضاد قدم : ابد، حدوث <hr> برابر پارسی : گام، پا، پای

مترادف قدم : بی آغازی، جاودانگی، دیرینگی، سابقه، قدمت | پا، خطوه، گام متضاد قدم : ابد، حدوث برابر پارسی : گام، پا، پای

قدم

قدم اهسته

قدم برداری

<hr> برابر پارسی : گام برداشتن، راه رفتن

برابر پارسی : گام برداشتن، راه رفتن

قدم برداشتن

قدم بقدم

قدم بقدم پیش رونده

قدم تند

<hr> مترادف قدم رو : مارش

قدم رو

قدم رو رفتن

قدم رو کردن

<hr> برابر پارسی : گام زدن

قدم زدن

قدم زدن و حرکت کردن با احتیاط

قدم زن

قدم زننده

قدم زنی

قدم زنی با تبختر

قدم شمار

قدم فرا نهادن

قدم فراتر نهادن

قدم فراتر نهادن از

قدم نهادن در

<hr> مترادف قدمت : پیشینگی، دیرینگی، سابقه، قدم، کهنگی <hr> برابر پارسی : دیرینگی، پیشینه، دیرینه، کهنگی

مترادف قدمت : پیشینگی، دیرینگی، سابقه، قدم، کهنگی برابر پارسی : دیرینگی، پیشینه، دیرینه، کهنگی

قدمت

قدمرو

<hr> مترادف قدوس : قدسی، قدیس، مقدس، منزه

مترادف قدوس : قدسی، قدیس، مقدس، منزه

قدوس

<hr> مترادف قدوسیت : تقدس، تنزیه

مترادف قدوسیت : تقدس، تنزیه

قدوسیت

قدومه

<hr> مترادف قدوه : قسوه، مدل، نمونه، امام، پیشوا، رهبر، مقتدا

مترادف قدوه : قسوه، مدل، نمونه، امام، پیشوا، رهبر، مقتدا

واژه های حرف "ق" - مترادف و متضاد