مجمع الکواکب

مجمع پیشاهنگان

<hr> مترادف مجمل : تلخیص، خلاصه، زبده، فشرده، کوتاه، مختصر، موجز، مختصرمفصل، مفصلا، به تفصیل <hr> برابر پارسی : کوتاه، فشرده، گزیده

مترادف مجمل : تلخیص، خلاصه، زبده، فشرده، کوتاه، مختصر، موجز، مختصرمفصل، مفصلا، به تفصیل برابر پارسی : کوتاه، فشرده، گزیده

مجمل

<hr> مترادف مجملا : اختصار

مجملا

<hr> مترادف مجموع : تمام، جمع، جمیع، کل، کلیه، همگی، همه، بسامان، آسوده خاطر، آسوده دل، خاطرجمع ، جمع شده، گردآمده <hr> متضاد مجموع : پریشان، پراکنده <hr> برابر پارسی : روی هم، باهم، گردایش، هم فزون

مترادف مجموع : تمام، جمع، جمیع، کل، کلیه، همگی، همه، بسامان، آسوده خاطر، آسوده دل، خاطرجمع ، جمع شده، گردآمده متضاد مجموع : پریشان، پراکنده برابر پارسی : روی هم، باهم، گردایش، هم فزون

مجموع

مجموع اراء نوشته

مجموع بادبان های کشتی

مجموع سه چیز

مجموع طناب های کشتی

مجموع طناب و بادبانهای کشتی

مجموع لغات یک زبان

مجموع مجرای فاضلاب

مجموع چرخهای دندهدار

مجموع گماشتگان دولتی

مجموع یا حاصل ضرب

مجموع یابی

مجموعاً

<hr> مترادف مجموعه : آلبوم، کلکسیون، تذکره، جنگ، دفتر، دیوان، مجموع ، دسته، گروه، عناصر همگن، سری <hr> متضاد مجموعه : پریشان <hr> برابر پارسی : گردآمده، گردشده، گزیده، انباشته، انبوهه، جُنگ، کوده، گردآورد، گردایه

مترادف مجموعه : آلبوم، کلکسیون، تذکره، جنگ، دفتر، دیوان، مجموع ، دسته، گروه، عناصر همگن، سری متضاد مجموعه : پریشان برابر پارسی : گردآمده، گردشده، گزیده، انباشته، انبوهه، جُنگ، کوده، گردآورد، گردایه

مجموعه

مجموعه اصطلاحات

مجموعه اطلاعات

مجموعه ای از عقاید علمی و مدون

مجموعه ای از مطالب گوناگون

مجموعه ای از نوشتجات

مجموعه تیریا دگل های کشتی

مجموعه جواهرات

مجموعه حقوق کیفری

مجموعه خوانندگان

مجموعه رگبرگ های برگ

مجموعه سه تایی

مجموعه علامی بدنی وذنی مرض

مجموعه قانون تهیه کردن

مجموعه قوانین

مجموعه قوانین شرعی و عرفی یهود

مجموعه لغات

مجموعه پستی

مجموعه کارمندان یک اداره

مجموعه کتب

مجموعه گیاهان خشک گیاهدان

مجموعه یا کلکسیون انواع گیاهان

مجموعهدار

مجموعهساز

مجموعهسازی

<hr> مترادف مجنون : بی خرد، بی عقل، جن زده، جنون زده، خردباخته، دیوانه، مخبط، مصروع، دلباخته، شوریده، شیدا، شیفته <hr> متضاد مجنون : عاقل، فرزانه <hr> برابر پارسی : دیوانه، خل، شیدا، شیفته

مترادف مجنون : بی خرد، بی عقل، جن زده، جنون زده، خردباخته، دیوانه، مخبط، مصروع، دلباخته، شوریده، شیدا، شیفته متضاد مجنون : عاقل، فرزانه برابر پارسی : دیوانه، خل، شیدا، شیفته

مجنون

<hr> مترادف مجنون شدن : دیوانه شدن، خرد باختن، مخبط شدن، شیدا شدن <hr> متضاد مجنون شدن : عاقل شدن

مترادف مجنون شدن : دیوانه شدن، خرد باختن، مخبط شدن، شیدا شدن متضاد مجنون شدن : عاقل شدن

مجنون شدن

<hr> مترادف مجنون کردن : دیوانه کردن، به جنون کشاندن، شیدا کردن، شیفته کردن، شوریده کردن

مترادف مجنون کردن : دیوانه کردن، به جنون کشاندن، شیدا کردن، شیفته کردن، شوریده کردن

مجنون کردن

مجنونوار

<hr> مترادف مجهز : آماده، تجهیزشده <hr> متضاد مجهز : نامجهز <hr> برابر پارسی : آماده، با ساز و برگ، بسیجیده

مترادف مجهز : آماده، تجهیزشده متضاد مجهز : نامجهز برابر پارسی : آماده، با ساز و برگ، بسیجیده

واژه های حرف "م" - مترادف و متضاد