مترادف و متضاد

<hr> مترادف محبوب : جانان، حبیب، دلارام، دلبر، دلدار، دلربا، دلنواز، دوست، شاهد، مطلوب، معشوق، نگار، یار، دوست داشتنی ، وجیه المله <hr> متضاد محبوب : منفور <hr> برابر پارسی : دلدار، دلبر، دلداده، دوست، دوست داشتنی، پرهوادار

مترادف محبوب : جانان، حبیب، دلارام، دلبر، دلدار، دلربا، دلنواز، دوست، شاهد، مطلوب، معشوق، نگار، یار، دوست داشتنی ، وجیه المله متضاد محبوب : منفور برابر پارسی : دلدار، دلبر، دلداده، دوست، دوست داشتنی، پرهوادار

محبوب

محبوب سازی

<hr> مترادف محبوبه : جانانه، دلارام، دلبر، دلبند، دلدار، دلستان، دوست، سوگلی، معشوقه، یار، گل محبوبه، گل شب

مترادف محبوبه : جانانه، دلارام، دلبر، دلبند، دلدار، دلستان، دوست، سوگلی، معشوقه، یار، گل محبوبه، گل شب

محبوبه

<hr> مترادف محبوبیت : حسن شهرت، معروفیت، مقبولیت عام، وجاهت ملی <hr> برابر پارسی : مردم پسندی، دوستداری، دوست داشتنی

مترادف محبوبیت : حسن شهرت، معروفیت، مقبولیت عام، وجاهت ملی برابر پارسی : مردم پسندی، دوستداری، دوست داشتنی

محبوبیت

<hr> مترادف محبوس : اسیر، بازداشت، بندی، توقیف، حبس، دربند، دوستاقی، زندانی، گرفتار، مسجون <hr> متضاد محبوس : آزاد، رها <hr> برابر پارسی : زندانی، بازداشتی، دربند، درزنجیر

مترادف محبوس : اسیر، بازداشت، بندی، توقیف، حبس، دربند، دوستاقی، زندانی، گرفتار، مسجون متضاد محبوس : آزاد، رها برابر پارسی : زندانی، بازداشتی، دربند، درزنجیر

محبوس

<hr> مترادف محبوس شدن : حبس شدن، زندانی شدن، توقیف شدن، بازداشت شدن، بندی شدن <hr> متضاد محبوس شدن : آزاد شدن، مرخص شدن

مترادف محبوس شدن : حبس شدن، زندانی شدن، توقیف شدن، بازداشت شدن، بندی شدن متضاد محبوس شدن : آزاد شدن، مرخص شدن

محبوس شدن

<hr> مترادف محبوس کردن : بازداشت کردن، توقیف کردن، حبس کردن، زندانی کردن، دربند کردن <hr> متضاد محبوس کردن : آزاد کردن، رها ساختن

مترادف محبوس کردن : بازداشت کردن، توقیف کردن، حبس کردن، زندانی کردن، دربند کردن متضاد محبوس کردن : آزاد کردن، رها ساختن

محبوس کردن

<hr> مترادف محتاج : بی برگ، بی چیز، بی نوا، تنگ دست، تهی دست، حاجتمند، عایل، فقیر، نیازی، مستحق، مستمند، مسکین، نیازمند <hr> متضاد محتاج : بی نیاز، توانگر، غنی، مالدار <hr> برابر پارسی : نیازمند، تهیدست، مستمند

مترادف محتاج : بی برگ، بی چیز، بی نوا، تنگ دست، تهی دست، حاجتمند، عایل، فقیر، نیازی، مستحق، مستمند، مسکین، نیازمند متضاد محتاج : بی نیاز، توانگر، غنی، مالدار برابر پارسی : نیازمند، تهیدست، مستمند

محتاج

محتاج به اقدام یا کمک فوری

محتاج بودن

<hr> مترادف محتاج شدن : نیازمند شدن، حاجتمند شدن، تهی دست شدن، مستمند شدن <hr> متضاد محتاج شدن : مستغنی شدن، بی نیاز شدن، غنی شدن

مترادف محتاج شدن : نیازمند شدن، حاجتمند شدن، تهی دست شدن، مستمند شدن متضاد محتاج شدن : مستغنی شدن، بی نیاز شدن، غنی شدن

محتاج شدن

<hr> مترادف محتاج کردن : نیازمند ساختن، نیازمند کردن <hr> متضاد محتاج کردن : بی نیاز کردن

مترادف محتاج کردن : نیازمند ساختن، نیازمند کردن متضاد محتاج کردن : بی نیاز کردن

محتاج کردن

محتاجالیه

<hr> مترادف محتاط : احتیاطکار، بااحتیاط، حازم، دوراندیش، عاقبت اندیش، باحزم، مال اندیش، متحذر، محترز <hr> متضاد محتاط : بی پروا <hr> برابر پارسی : دوراندیش، دورنگر، ژرف نگر، هشیار، هوشمند، پرواگر

مترادف محتاط : احتیاطکار، بااحتیاط، حازم، دوراندیش، عاقبت اندیش، باحزم، مال اندیش، متحذر، محترز متضاد محتاط : بی پروا برابر پارسی : دوراندیش، دورنگر، ژرف نگر، هشیار، هوشمند، پرواگر

محتاط

محتاط در سخن

<hr> مترادف محتاطانه : احتیاطآمیز، عاقبت اندیشانه، مال اندیشانه، دوراندیشانه، توام با احتیاط <hr> برابر پارسی : هشیارانه، هوشمندانه، پرواگرانه، با هشیاری، با دور اندیشی، با هشیاری

مترادف محتاطانه : احتیاطآمیز، عاقبت اندیشانه، مال اندیشانه، دوراندیشانه، توام با احتیاط برابر پارسی : هشیارانه، هوشمندانه، پرواگرانه، با هشیاری، با دور اندیشی، با هشیاری

محتاطانه

<hr> مترادف محتال : حیله گر، دغل، غدار، گربز، محیل، مکار، نغل، نیرنگ باز

مترادف محتال : حیله گر، دغل، غدار، گربز، محیل، مکار، نغل، نیرنگ باز

محتال

<hr> مترادف محترز : بری، خویشتن دار، مجتنب، محتاط، احترازکننده، دوری کننده <hr> برابر پارسی : خویشتن دار

مترادف محترز : بری، خویشتن دار، مجتنب، محتاط، احترازکننده، دوری کننده برابر پارسی : خویشتن دار

محترز

<hr> مترادف محترف : بازرگان، پیشه ور، کاسب

مترادف محترف : بازرگان، پیشه ور، کاسب

محترف

<hr> مترادف محترفه : پیشه ور، حرفه دار، کسبه

مترادف محترفه : پیشه ور، حرفه دار، کسبه

محترفه

<hr> مترادف محترق : افروخته، سوزنده، شعله ور، مشتعل، آتش زا، آتش گیر، محترقه، سوزان <hr> برابر پارسی : سوزان، سوزا، آتشگیر

مترادف محترق : افروخته، سوزنده، شعله ور، مشتعل، آتش زا، آتش گیر، محترقه، سوزان برابر پارسی : سوزان، سوزا، آتشگیر

محترق

محترق شدن

محترق شونده

<hr> برابر پارسی : سوزش آور

محترقه

<hr> مترادف محترم : ارجمند، باآبرو، بااعتبار، باشخصیت، بزرگوار، شخیص، شریف، حرمت دار، با حرمت، عزتمند، قابل احترام، عزیز، گرامی، گرانقدر، گرانمایه، متشخص، محتشم، معز، معزز، معظم، مکرم، موقر <hr> متضاد محترم : بی حیثیت، خوار <hr> برابر پارسی : ارجمند، ارج مند، بزرگوار، گرامی، والا

مترادف محترم : ارجمند، باآبرو، بااعتبار، باشخصیت، بزرگوار، شخیص، شریف، حرمت دار، با حرمت، عزتمند، قابل احترام، عزیز، گرامی، گرانقدر، گرانمایه، متشخص، محتشم، معز، معزز، معظم، مکرم، موقر متضاد محترم : بی حیثیت، خوار برابر پارسی : ارجمند، ارج مند، بزرگوار، گرامی، والا

محترم

محترم داشتن

محترم شمردن

محترم و ابرومند

<hr> مترادف محترمانه : بااحترام، توام با احترام، باحرمت، محترمبی ادبانه <hr> برابر پارسی : پاسدارانه

مترادف محترمانه : بااحترام، توام با احترام، باحرمت، محترمبی ادبانه برابر پارسی : پاسدارانه

محترمانه

<hr> مترادف محترممحتسب : پاسبان، پلیس، شحنه، عسس، ناهی

مترادف محترممحتسب : پاسبان، پلیس، شحنه، عسس، ناهی

محترممحتسب

<hr> مترادف محتشم : جلیل، باحشمت، شکوهمند، شوکتمند، محترم، مهتر، بزرگ، توانگر، ثروتمند، متمول <hr> برابر پارسی : بزرگوار، سرور، مهتر

مترادف محتشم : جلیل، باحشمت، شکوهمند، شوکتمند، محترم، مهتر، بزرگ، توانگر، ثروتمند، متمول برابر پارسی : بزرگوار، سرور، مهتر

محتشم

<hr> مترادف محتضر : روبه قبله، مردنی، مشرف به موت <hr> متضاد محتضر : قبراق، سرحال <hr> برابر پارسی : مردنی، جان سپار

مترادف محتضر : روبه قبله، مردنی، مشرف به موت متضاد محتضر : قبراق، سرحال برابر پارسی : مردنی، جان سپار

محتضر

<hr> مترادف محتلم : آلوده، جنب، شیطانی، نجس <hr> متضاد محتلم : طاهر، پاک

مترادف محتلم : آلوده، جنب، شیطانی، نجس متضاد محتلم : طاهر، پاک

محتلم

<hr> مترادف محتمل : امکان پذیر، شدنی، احتمال داده شده، محتمله <hr> برابر پارسی : شاید، شایمند، گویا

مترادف محتمل : امکان پذیر، شدنی، احتمال داده شده، محتمله برابر پارسی : شاید، شایمند، گویا

محتمل

محتمل الوقوع

محتمل الوقوع بودن

محتمل به برد یا موفقیت

<hr> مترادف محتملا : احتمالاً، شاید، گویا، یحتمل <hr> متضاد محتملا : یقین

مترادف محتملا : احتمالاً، شاید، گویا، یحتمل متضاد محتملا : یقین

محتملا

محتملاً

<hr> مترادف محتوا : فحوا، متن، مضمون، مفاد، مفهوم، مظروف <hr> برابر پارسی : درونمایه، بن مایه

مترادف محتوا : فحوا، متن، مضمون، مفاد، مفهوم، مظروف برابر پارسی : درونمایه، بن مایه

محتوا

<hr> مترادف محتوم : حتمی، مسجل، مقدر، ناگزیر، نبشته ، واجب، لازم <hr> متضاد محتوم : نامحتوم

مترادف محتوم : حتمی، مسجل، مقدر، ناگزیر، نبشته ، واجب، لازم متضاد محتوم : نامحتوم

محتوم

<hr> مترادف محتوی : حاوی، شامل، مشتمل <hr> برابر پارسی : درونمایه

مترادف محتوی : حاوی، شامل، مشتمل برابر پارسی : درونمایه

محتوی

محتوی اب

محتوی بودن

محتوی قند

محتوی یک بطری

<hr> مترادف محتویات : مضامین، مطالب، مفاهیم، محتواها <hr> برابر پارسی : درونمایه

مترادف محتویات : مضامین، مطالب، مفاهیم، محتواها برابر پارسی : درونمایه

واژه های حرف "م" - مترادف و متضاد