<hr> مترادف مدرن : تازه، جدید، نو، نوین، روزآمد ، مجهز، پیش رفته <hr> متضاد مدرن : کهن <hr> برابر پارسی : نوین، امروزین

مترادف مدرن : تازه، جدید، نو، نوین، روزآمد ، مجهز، پیش رفته متضاد مدرن : کهن برابر پارسی : نوین، امروزین

مدرن

<hr> مترادف مدرنیته : نوگرایی، تجدد ، سنت گریزی <hr> متضاد مدرنیته : کهنه گرایی، سنت گرایی

مترادف مدرنیته : نوگرایی، تجدد ، سنت گریزی متضاد مدرنیته : کهنه گرایی، سنت گرایی

مدرنیته

<hr> مترادف مدرک : برگه، سند، دیپلم، کارنامه، گواهی نامه <hr> برابر پارسی : تزده، دستک | ( مُدرِک ) اندریابنده

مترادف مدرک : برگه، سند، دیپلم، کارنامه، گواهی نامه برابر پارسی : تزده، دستک | ( مُدرِک ) اندریابنده

مدرک

مدرک دادن

مدرکی

مدریت

مدساز

<hr> مترادف مدعا : ادعا، توقع، خواسته، مدعی گری، آرزو، درخواست، میل <hr> برابر پارسی : داویده

مترادف مدعا : ادعا، توقع، خواسته، مدعی گری، آرزو، درخواست، میل برابر پارسی : داویده

مدعا

<hr> مترادف مدعو : خوانده، دعوتی، ضیف، مهمان <hr> متضاد مدعو : مهماندار، مدعی، میزبان، داعی

مترادف مدعو : خوانده، دعوتی، ضیف، مهمان متضاد مدعو : مهماندار، مدعی، میزبان، داعی

مدعو

<hr> مترادف مدعی : ادعاکننده، دعوی کننده، شکایت کننده، خواهان، حریف، رقیب، مخالف ، ناموسگر، حقه باز، شارلاتان، درخواست کننده <hr> متضاد مدعی : مدعی علیه، خوانده <hr> برابر پارسی : خواهان، خواستار، دادخواه، داومند، داونده

مترادف مدعی : ادعاکننده، دعوی کننده، شکایت کننده، خواهان، حریف، رقیب، مخالف ، ناموسگر، حقه باز، شارلاتان، درخواست کننده متضاد مدعی : مدعی علیه، خوانده برابر پارسی : خواهان، خواستار، دادخواه، داومند، داونده

مدعی

<hr> مترادف مدعی العموم : دادستان

مترادف مدعی العموم : دادستان

مدعی العموم

مدعی بودن

مدعی تاج و تخت

<hr> مترادف مدعی شدن : ادعا کردن دعوی کردن <hr> برابر پارسی : داویدن

مترادف مدعی شدن : ادعا کردن دعوی کردن برابر پارسی : داویدن

مدعی شدن

مدعی علم الیقین

<hr> برابر پارسی : خوانده

مدعی علیه

مدعیالعموم

<hr> مترادف مدفن : آرامگاه، تربت، خاک، خاک جا، ضریح، قبر، گور، مرقد، مزار، مشهد، مقبره <hr> برابر پارسی : آرامگاه، گور

مترادف مدفن : آرامگاه، تربت، خاک، خاک جا، ضریح، قبر، گور، مرقد، مزار، مشهد، مقبره برابر پارسی : آرامگاه، گور

مدفن

<hr> مترادف مدفوع : براز، پلیدی، سرگین، فضله، گه، نجاست <hr> برابر پارسی : چمین، پیخال، گُه، سرگین

مترادف مدفوع : براز، پلیدی، سرگین، فضله، گه، نجاست برابر پارسی : چمین، پیخال، گُه، سرگین

مدفوع

مدفوع انسان وحیوان

مدفوع حیوانات

مدفوعات

مدفوعی

<hr> مترادف مدفون : به خاک سپرده، دفن شده، خاک شده <hr> برابر پارسی : به خاک سپرده، نهانیده

مترادف مدفون : به خاک سپرده، دفن شده، خاک شده برابر پارسی : به خاک سپرده، نهانیده

مدفون

مدفون ساختن

<hr> مترادف مدفون شدن : دفن شدن، خاک کردن، به خاک سپرده شدن

مترادف مدفون شدن : دفن شدن، خاک کردن، به خاک سپرده شدن

مدفون شدن

<hr> مترادف مدفون کردن : دفن کردن، به خاک سپردن، پنهان کردن، مخفی کردن، نهان ساختن <hr> برابر پارسی : به خاک سپردن

مترادف مدفون کردن : دفن کردن، به خاک سپردن، پنهان کردن، مخفی کردن، نهان ساختن برابر پارسی : به خاک سپردن

مدفون کردن

<hr> مترادف مدل : الگو، طرح، سرمشق، نمونه، اسوه، قدوه <hr> برابر پارسی : الگو

مترادف مدل : الگو، طرح، سرمشق، نمونه، اسوه، قدوه برابر پارسی : الگو

مدل

<hr> مترادف مدل سازی : الگوسازی، طراحی، نمونه سازی

مترادف مدل سازی : الگوسازی، طراحی، نمونه سازی

مدل سازی

مدل مخصوص

مدل پیش الگو

مدلساز

مدلسازی

<hr> مترادف مدلل : ثابت شده، محرز، محقق، مصرح

مترادف مدلل : ثابت شده، محرز، محقق، مصرح

مدلل

<hr> مترادف مدلل شدن : محرزشدن، محقق شدن، به اثبات رسیدن

مترادف مدلل شدن : محرزشدن، محقق شدن، به اثبات رسیدن

مدلل شدن

<hr> مترادف مدلل کردن : مدلل ساختن، به اثبات رساندن، ثابت کردن، محرز ساختن، مدلل داشتن

مترادف مدلل کردن : مدلل ساختن، به اثبات رساندن، ثابت کردن، محرز ساختن، مدلل داشتن

مدلل کردن

مدلل کننده

<hr> مترادف مدلول : فحوا، مضمون، مفاد، مفهوم، مصداق <hr> متضاد مدلول : دال، صورت

مترادف مدلول : فحوا، مضمون، مفاد، مفهوم، مصداق متضاد مدلول : دال، صورت

مدلول

<hr> مترادف مدمغ : آزرده، دمغ، ناراحت، اخمو، پرنخوت، خودبین، خودپسند، خودخواه، کانا، متفرعن، مغرور

مترادف مدمغ : آزرده، دمغ، ناراحت، اخمو، پرنخوت، خودبین، خودپسند، خودخواه، کانا، متفرعن، مغرور

مدمغ

<hr> مترادف مدنی : اجتماعی، شهرنشین، شهری، اهل مدینه <hr> متضاد مدنی : مکی <hr> برابر پارسی : شهری، شهرنشینی

مترادف مدنی : اجتماعی، شهرنشین، شهری، اهل مدینه متضاد مدنی : مکی برابر پارسی : شهری، شهرنشینی

مدنی

مدنی کردن

<hr> مترادف مدنیت : تمدن، شهرنشینی <hr> متضاد مدنیت : بدویت، چادرنشینی

مترادف مدنیت : تمدن، شهرنشینی متضاد مدنیت : بدویت، چادرنشینی

مدنیت

<hr> مترادف مدهش : ترس آور، دهشت آور، وحشت انگیز، وحشتزا، وحشتناک، وهمناک، هراس انگیز، هول انگیز <hr> برابر پارسی : بیمناک، سهمناک

مترادف مدهش : ترس آور، دهشت آور، وحشت انگیز، وحشتزا، وحشتناک، وهمناک، هراس انگیز، هول انگیز برابر پارسی : بیمناک، سهمناک

مدهش

<hr> مترادف مدهوش : بی حال، غش کرده، بی خویشتن، بی خود، بی هوش، محو، حیران، شگفت زده، سرگشته، مبهوت، متحیر، لایعقل <hr> برابر پارسی : بیهوش، گیج، منگ

مترادف مدهوش : بی حال، غش کرده، بی خویشتن، بی خود، بی هوش، محو، حیران، شگفت زده، سرگشته، مبهوت، متحیر، لایعقل برابر پارسی : بیهوش، گیج، منگ

مدهوش

<hr> مترادف مدهوش شدن : بی خویشتن شدن، بی خود شدن، محو شدن، بی هوش شدن، از هوش رفتن <hr> متضاد مدهوش شدن : به هوش آمدن

مترادف مدهوش شدن : بی خویشتن شدن، بی خود شدن، محو شدن، بی هوش شدن، از هوش رفتن متضاد مدهوش شدن : به هوش آمدن

مدهوش شدن

<hr> مترادف مدهوش کردن : حیران کردن، حیرت زده کردن، مجذوب کردن

مترادف مدهوش کردن : حیران کردن، حیرت زده کردن، مجذوب کردن

مدهوش کردن

<hr> مترادف مدور : حلقه، دایره، دایره ای شکل، گرد، مستدیر <hr> متضاد مدور : چهارگوشه، مربع <hr> برابر پارسی : گرد، چرخی | ( مدوّر ) گِرده

مترادف مدور : حلقه، دایره، دایره ای شکل، گرد، مستدیر متضاد مدور : چهارگوشه، مربع برابر پارسی : گرد، چرخی | ( مدوّر ) گِرده

واژه های حرف "م" - مترادف و متضاد