نی مانند

نی نی

نی نی چشم

نی نی کوچولو

نی هندی

نی یا فلوت ملایم زدن

<hr> مترادف نیا : پدربزرگ، جد، سلف، نیاکان، نیاک

مترادف نیا : پدربزرگ، جد، سلف، نیاکان، نیاک

نیا

<hr> مترادف نیابت : جانشینی، قائم مقامی، معاونت، نایبی، وکالت <hr> برابر پارسی : جانشینی

مترادف نیابت : جانشینی، قائم مقامی، معاونت، نایبی، وکالت برابر پارسی : جانشینی

نیابت

نیابت سلطنت

نیابت کردن

نیابتی

<hr> مترادف نیاز : احتیاج، اقتضا، تلنگ، تمنا، حاجت، دربایست، درخواست، ضرورت، لزوم، نذر، وسن، نذری، تحفه، اظهارعشق ، ناز

مترادف نیاز : احتیاج، اقتضا، تلنگ، تمنا، حاجت، دربایست، درخواست، ضرورت، لزوم، نذر، وسن، نذری، تحفه، اظهارعشق ، ناز

نیاز

نیاز داشتن

نیاز شدید

<hr> مترادف نیازمند : تهی دست، حاجتمند، درویش، عایل، گدا، محتاج، مستمند، مسکین، مفتقر <hr> متضاد نیازمند : بی نیاز، غنی

مترادف نیازمند : تهی دست، حاجتمند، درویش، عایل، گدا، محتاج، مستمند، مسکین، مفتقر متضاد نیازمند : بی نیاز، غنی

نیازمند

نیازمند بودن

نیازمند بودن به

نیازمند تعمیر

نیازمند کردن

<hr> مترادف نیازمندی : احتیاج، افلاس، بینوایی، حاجت، دربایست، فاقه، فقر <hr> متضاد نیازمندی : بی نیازی، غنا

مترادف نیازمندی : احتیاج، افلاس، بینوایی، حاجت، دربایست، فاقه، فقر متضاد نیازمندی : بی نیازی، غنا

نیازمندی

نیازمندی زیاد

نیازها

نیاسین

<hr> مترادف نیام : پوشش، غلاف

مترادف نیام : پوشش، غلاف

نیام

نیام دار

<hr> مترادف نیاک : جد، سلف، نیا

مترادف نیاک : جد، سلف، نیا

نیاک

<hr> مترادف نیاکان : آباء، اجداد، اسلاف، پدران، نیا، نیاگان <hr> متضاد نیاکان : اخلاف

مترادف نیاکان : آباء، اجداد، اسلاف، پدران، نیا، نیاگان متضاد نیاکان : اخلاف

نیاکان

نیاکان گرایی

<hr> مترادف نیایش : آفرین، پرستش، دعا، سبحه، طاعت، عبادت، عبودیت، مناجات، نماز، ورد

مترادف نیایش : آفرین، پرستش، دعا، سبحه، طاعت، عبادت، عبودیت، مناجات، نماز، ورد

نیایش

نیایش کردن

نیایشی

نیایی

<hr> مترادف نیت : آهنگ، اندیشه، باطن، ضمیر، عزم، عزیمت، غرض، فکر، قصد، مراد، مقصد، میل، نقشه <hr> برابر پارسی : آهنگ، آرمان، آرزو، خواست، خواسته

مترادف نیت : آهنگ، اندیشه، باطن، ضمیر، عزم، عزیمت، غرض، فکر، قصد، مراد، مقصد، میل، نقشه برابر پارسی : آهنگ، آرمان، آرزو، خواست، خواسته

نیت

نیترات

نیترات سدیم

نیترات سدیم یا پتاسیم

نیترات پتاسیم

نیتروژن

<hr> مترادف نیر : تابناک، تابنده، روشن، روشنی بخش، منور، منیر، نورانی

مترادف نیر : تابناک، تابنده، روشن، روشنی بخش، منور، منیر، نورانی

نیر

<hr> مترادف نیران : جهنم، دوزخ، سقر، نار، هاویه <hr> متضاد نیران : بهشت

مترادف نیران : جهنم، دوزخ، سقر، نار، هاویه متضاد نیران : بهشت

نیران

<hr> مترادف نیرنج : حقه، فسون، کلک، مکر، نیرنگ، افسون، جادو، سحر

مترادف نیرنج : حقه، فسون، کلک، مکر، نیرنگ، افسون، جادو، سحر

نیرنج

<hr> مترادف نیرنگ : افسون، تزویر، تغابن، حقه، حیله، خدعه، دستان، دغا، ریو، شید، شیله پیله، طلسم، فریب، فسون، فسوس، گول، مکر

مترادف نیرنگ : افسون، تزویر، تغابن، حقه، حیله، خدعه، دستان، دغا، ریو، شید، شیله پیله، طلسم، فریب، فسون، فسوس، گول، مکر

نیرنگ

نیرنگ امیز

<hr> مترادف نیرنگ باز : جادوگر، حقه باز، حیله گر، شارلاتان، شعبده باز، فریبنده، محتال، مکار

مترادف نیرنگ باز : جادوگر، حقه باز، حیله گر، شارلاتان، شعبده باز، فریبنده، محتال، مکار

نیرنگ باز

نیرنگ در سخن

نیرنگ زدن

نیرنگباز

<hr> مترادف نیرو : توان، توانایی، زور، طاقت، قدرت، قوا، قوت، قوه، کارمایه، مقاومت، یارا

مترادف نیرو : توان، توانایی، زور، طاقت، قدرت، قوا، قوت، قوه، کارمایه، مقاومت، یارا

واژه های حرف "ن" - مترادف و متضاد