وصولی

<hr> مترادف وصی : سرپرست، قیم، کفیل، وکیل، ولی، سفارشگر، ناصح <hr> برابر پارسی : سرپرست، نماینده، جانشی

مترادف وصی : سرپرست، قیم، کفیل، وکیل، ولی، سفارشگر، ناصح برابر پارسی : سرپرست، نماینده، جانشی

وصی

وصی و مجری

<hr> مترادف وصیت : اندرز، سفارش، نصیحت <hr> برابر پارسی : سفارش، اندرز، سپارش

مترادف وصیت : اندرز، سفارش، نصیحت برابر پارسی : سفارش، اندرز، سپارش

وصیت

وصیت شده

<hr> برابر پارسی : سفارش نامه، درگذشتنامه، سپارش نامه، سفارشنامه | درگذشتنامه، سپارش نامه، سفارشنامه

برابر پارسی : سفارش نامه، درگذشتنامه، سپارش نامه، سفارشنامه | درگذشتنامه، سپارش نامه، سفارشنامه

وصیت نامه

وصیت نامه یا سند دیگری

وصیت کردن

وصیت کرده

<hr> مترادف وصیت کننده : موصی، وصیت گر

مترادف وصیت کننده : موصی، وصیت گر

وصیت کننده

وصیتکننده

وصیتی

<hr> مترادف وصید : آستان، آستانه

مترادف وصید : آستان، آستانه

وصید

وصیه

<hr> مترادف وضع : اسلوب، راه، روش، شیوه، طرز، طریقه، نهج، حالت، حال، شکل، موقعیت، هیئت، گذاشتن، نهادن، جنبه، چگونگی، کیفیت، وجه، ایجاد، تاسیس، تشکیل، خلقت، قرار، نهاد <hr> برابر پارسی : نهادن، برنهادن، گذاردن، نِهش، نهشت

مترادف وضع : اسلوب، راه، روش، شیوه، طرز، طریقه، نهج، حالت، حال، شکل، موقعیت، هیئت، گذاشتن، نهادن، جنبه، چگونگی، کیفیت، وجه، ایجاد، تاسیس، تشکیل، خلقت، قرار، نهاد برابر پارسی : نهادن، برنهادن، گذاردن، نِهش، نهشت

وضع

وضع اشفته

وضع بدن

وضع بغرنج

وضع بغرنج و دشوار

وضع جاده

وضع حاضر

<hr> مترادف وضع حمل : زایمان <hr> برابر پارسی : زایمان، زایش

مترادف وضع حمل : زایمان برابر پارسی : زایمان، زایش

وضع حمل

وضع خطرناک

وضع دشوار

وضع زمین

وضع شدن

وضع شده

وضع ظاهر

وضع غریب و مضحک

وضع غیر عادی

وضع قاون

وضع قوانین

وضع مالیات

وضع معموله

وضع مقدماتی ابتدایی

وضع موجود

وضع نامساعد

وضع نامناسب

وضع و ساختمان طبقات زمین

<hr> برابر پارسی : روایی ساختن، رواج دادن، برنهادن

برابر پارسی : روایی ساختن، رواج دادن، برنهادن

وضع کردن

وضع کردن تصویب کردن

وضع کردنی

وضع کنونی

وضع گل

وضعحمل

وضعی

<hr> مترادف وضعیت : چگونگی، حالت، کیفیت، موقع، موقعیت <hr> برابر پارسی : چگونگی، جایگاه، چند و چونی، سروسامان، نهش

مترادف وضعیت : چگونگی، حالت، کیفیت، موقع، موقعیت برابر پارسی : چگونگی، جایگاه، چند و چونی، سروسامان، نهش

واژه های حرف "و" - مترادف و متضاد