<hr> مترادف وارد : رسیده، واصل، پذیرفته، آشنا، آگاه، اهل، باخبر، بلد، کارشناس، متبحر، مسبوق، مطلع، واقف، داخل، بمورد <hr> متضاد وارد : ناوارد <hr> برابر پارسی : درون، کارکشته، درآمدن

مترادف وارد : رسیده، واصل، پذیرفته، آشنا، آگاه، اهل، باخبر، بلد، کارشناس، متبحر، مسبوق، مطلع، واقف، داخل، بمورد متضاد وارد : ناوارد برابر پارسی : درون، کارکشته، درآمدن

وارد

وارد امدن

وارد اوردن

وارد بجریانات روز

وارد به خدمت اجباری کردن

وارد بکار

وارد جزئیات شدن

وارد در

<hr> برابر پارسی : درآمدن، به درون آمدن

برابر پارسی : درآمدن، به درون آمدن

وارد شدن

وارد شونده

وارد عمل شدن

<hr> برابر پارسی : نوشتن، نهادن، زدن، تو کردن

برابر پارسی : نوشتن، نهادن، زدن، تو کردن

وارد کردن

وارد کننده

<hr> برابر پارسی : رسیده ها، درون آوری، درون برد، رسیده ها

برابر پارسی : رسیده ها، درون آوری، درون برد، رسیده ها

واردات

<hr> مترادف وارسته : آزاد، رسته، رها، پارسا، زاهد، متقی، آزاده، حر، سبکبار <hr> متضاد وارسته : وابسته

مترادف وارسته : آزاد، رسته، رها، پارسا، زاهد، متقی، آزاده، حر، سبکبار متضاد وارسته : وابسته

وارسته

<hr> مترادف وارستگی : آزادی، رهایی، آزادگی، آزادمنشی، اصالت، حریت، افتادگی، خشوع، خضوع، فروتنی <hr> متضاد وارستگی : وابستگی

مترادف وارستگی : آزادی، رهایی، آزادگی، آزادمنشی، اصالت، حریت، افتادگی، خشوع، خضوع، فروتنی متضاد وارستگی : وابستگی

وارستگی

وارستگی از مذهب

<hr> مترادف وارسی : بررسی، پی جویی، تحقیق، تفتیش، تفحص، جست وجو، رسیدگی، غور، فحص، کاوش، ممیزی

مترادف وارسی : بررسی، پی جویی، تحقیق، تفتیش، تفحص، جست وجو، رسیدگی، غور، فحص، کاوش، ممیزی

وارسی

وارسی کردن

وارفتن

<hr> مترادف وارفته : بی حال، سست، شل، حیرتزده، متعجب، هاج وواج، له، متلاشی

مترادف وارفته : بی حال، سست، شل، حیرتزده، متعجب، هاج وواج، له، متلاشی

وارفته

<hr> مترادف وارو : برعکس، پشت، سرازیر، سرنگون، عقب، وارونه، آژخ، زگیل

مترادف وارو : برعکس، پشت، سرازیر، سرنگون، عقب، وارونه، آژخ، زگیل

وارو

<hr> مترادف وارون : سرنگون، معکوس، وارونه، واژگونه، واژگون، برعکس، مخالف

مترادف وارون : سرنگون، معکوس، وارونه، واژگونه، واژگون، برعکس، مخالف

وارون

<hr> مترادف وارونه : باژگونه، باژگونه، برعکس، دمر، سرازیر، سروته، ضد، عکس، وارو، وارون

مترادف وارونه : باژگونه، باژگونه، برعکس، دمر، سرازیر، سروته، ضد، عکس، وارو، وارون

وارونه

وارونه شدن

وارونه مخروط

وارونه کردن

وارونه گویی

واری

واری بلافصل

واری بودن

واری شدن

واری قانونی

واری مسلم

واری مقدر

واریانس

<hr> مترادف واریته : تنوع، گوناگونی

مترادف واریته : تنوع، گوناگونی

واریته

واریز

واریز حساب

واریز شدنی

واریز شده

واریز نشده

واریز کردن

<hr> مترادف واز : باز، گشاده، گشوده، مفتوح، وا <hr> متضاد واز : بسته

مترادف واز : باز، گشاده، گشوده، مفتوح، وا متضاد واز : بسته

واز

<hr> مترادف وازده : دلزده، دلسرد، مایوس، واخورده، مردود، مطرود، منفور <hr> متضاد وازده : امیدوار

مترادف وازده : دلزده، دلسرد، مایوس، واخورده، مردود، مطرود، منفور متضاد وازده : امیدوار

واژه های حرف "و" - مترادف و متضاد