<hr> مترادف وزیدن : دمیدن، نفح، وزش

مترادف وزیدن : دمیدن، نفح، وزش

وزیدن

وزیدن بر

<hr> مترادف وزیر : دستور، صاحبدیوان، فرزین

مترادف وزیر : دستور، صاحبدیوان، فرزین

وزیر

وزیر مختار

<hr> مترادف وزین : پروزن، ثقیل، سنگین، گران، گران سنگ، باوقار، رزین، سنجیده، گرانقدر، موقر، مهم <hr> متضاد وزین : سبک <hr> برابر پارسی : سنگین، ارزشمند، گرانسنگ، گرانمایه

مترادف وزین : پروزن، ثقیل، سنگین، گران، گران سنگ، باوقار، رزین، سنجیده، گرانقدر، موقر، مهم متضاد وزین : سبک برابر پارسی : سنگین، ارزشمند، گرانسنگ، گرانمایه

وزین

<hr> برابر پارسی : ترابره

وسائط نقلیه

<hr> مترادف وساده : بستر، خوابگاه، بالش، متکا، مسند

مترادف وساده : بستر، خوابگاه، بالش، متکا، مسند

وساده

<hr> مترادف وساطت : توسط، خواهشگری، دخالت، شفاعت، مداخله، میانجیگری <hr> برابر پارسی : میانجیگری، پا در میانی، پادرمیانی، میانجی، میان جی گری

مترادف وساطت : توسط، خواهشگری، دخالت، شفاعت، مداخله، میانجیگری برابر پارسی : میانجیگری، پا در میانی، پادرمیانی، میانجی، میان جی گری

وساطت

<hr> برابر پارسی : میانجیگری کردن

برابر پارسی : میانجیگری کردن

وساطت کردن

وساطت کننده

<hr> مترادف وسایط : ذرایع، وسایل، وسیله ها

مترادف وسایط : ذرایع، وسایل، وسیله ها

وسایط

<hr> مترادف وسایل : ابزار، ادوات، اسباب، جهاز، سامان، لوازم، وسایط <hr> برابر پارسی : ابزارها، دست آویز ها، کارمایه ها

مترادف وسایل : ابزار، ادوات، اسباب، جهاز، سامان، لوازم، وسایط برابر پارسی : ابزارها، دست آویز ها، کارمایه ها

وسایل

وسایل بی مصرف کشتی

وسایل تولید دسته جمعی و مشترک

وسایل خودکار

وسایل راحتی

وسایل نصب

وسایل و ابزار حلقه دار

وسایل ورود

وسایل چادر

وسایل کوچک مکانیکی

<hr> مترادف وسخ : چرک، ریم، شوخ، قذرات

مترادف وسخ : چرک، ریم، شوخ، قذرات

وسخ

<hr> مترادف وسط : بین، حاق، مابین، میان، میانه، مرکز، قلب، بحبوحه <hr> برابر پارسی : میان، میانگاه، میانه، میانی

مترادف وسط : بین، حاق، مابین، میان، میانه، مرکز، قلب، بحبوحه برابر پارسی : میان، میانگاه، میانه، میانی

وسط

وسط خیابان

وسط روز

وسط زمستان

وسط مسیر

وسط و نقطه مرکزی

<hr> برابر پارسی : میانین، میانگین

برابر پارسی : میانین، میانگین

وسطی

<hr> مترادف وسع : استطاعت، تمول، دارایی، نوانگری، تاب، توان، توانایی، طاقت، قوت، نا، اقتدار، قدرت، گنجایش <hr> برابر پارسی : توانایی، توانگری، فراخی

مترادف وسع : استطاعت، تمول، دارایی، نوانگری، تاب، توان، توانایی، طاقت، قوت، نا، اقتدار، قدرت، گنجایش برابر پارسی : توانایی، توانگری، فراخی

وسع

<hr> مترادف وسعت : سعه، ظرفیت، فراخنا، فراخی، گسترش، گشادگی، گشادی، گنجایش، بسط، توسعه <hr> متضاد وسعت : تنگی، ضیق <hr> برابر پارسی : پهنه، پهنا، فراخی، گستردگی، گسترش، گستره

مترادف وسعت : سعه، ظرفیت، فراخنا، فراخی، گسترش، گشادگی، گشادی، گنجایش، بسط، توسعه متضاد وسعت : تنگی، ضیق برابر پارسی : پهنه، پهنا، فراخی، گستردگی، گسترش، گستره

وسعت

<hr> برابر پارسی : گستردن، گسترانیدن

برابر پارسی : گستردن، گسترانیدن

وسعت دادن

وسعت زمین به جریب

وسعت میدان دید

وسعت نظر

وسمه

<hr> مترادف وسواس : تردید، دودل، دودلی، شبهه، شک، قلق، مالیخولیا، وسوسه، هاجس <hr> برابر پارسی : دودلی، بدگمانی

مترادف وسواس : تردید، دودل، دودلی، شبهه، شک، قلق، مالیخولیا، وسوسه، هاجس برابر پارسی : دودلی، بدگمانی

وسواس

وسواس باک

وسواس داشتن

وسواس سلامتی

<hr> مترادف وسواسی : دودل، مالیخولیایی، مردد، نامصمم <hr> برابر پارسی : دودل

مترادف وسواسی : دودل، مالیخولیایی، مردد، نامصمم برابر پارسی : دودل

وسواسی

<hr> مترادف وسوسه : اغوا، انگیزش، بداندیشی، تحریص، تحریک، تلقین، وسواس <hr> برابر پارسی : بداندیشی، دیوکامگی

مترادف وسوسه : اغوا، انگیزش، بداندیشی، تحریص، تحریک، تلقین، وسواس برابر پارسی : بداندیشی، دیوکامگی

وسوسه

وسوسه انگیز

وسوسه و از راه بدر کردن

<hr> برابر پارسی : برایستاد کردن

برابر پارسی : برایستاد کردن

وسوسه کردن

<hr> مترادف وسوسه گر : اغواگر، محرک، وسوسه انگیز

واژه های حرف "و" - مترادف و متضاد