<hr> مترادف پارتی : جمعیت، حزب، دسته، فرقه، گروه، جشن، شب نشینی، پشتیبان، حامی، طرفدار، طرفگیر، هواخواه، هوادار، بخش، قسمت، قوم پارت <hr> برابر پارسی : میهمانی

مترادف پارتی : جمعیت، حزب، دسته، فرقه، گروه، جشن، شب نشینی، پشتیبان، حامی، طرفدار، طرفگیر، هواخواه، هوادار، بخش، قسمت، قوم پارت برابر پارسی : میهمانی

پارتی

<hr> مترادف پارتیزان : چریک، رزمنده، هواخواه <hr> برابر پارسی : هواخواه، گوند

مترادف پارتیزان : چریک، رزمنده، هواخواه برابر پارسی : هواخواه، گوند

پارتیزان

پاردم

<hr> مترادف پارس : ایران زمین، ایران، فارس، عوعو، واق واق، هفهف، پوزپلنگ

مترادف پارس : ایران زمین، ایران، فارس، عوعو، واق واق، هفهف، پوزپلنگ

پارس

<hr> مترادف پارسا : باتقوا، پاکدامن، پرهیزکار، پرهیزگار، خداترس، دیندار، زاهد، صالح، عفیف، مؤمن، متدین، متشرع، متقی، متورع، معصوم، وارسته، عارف، پارسی <hr> متضاد پارسا : ناپارسا

مترادف پارسا : باتقوا، پاکدامن، پرهیزکار، پرهیزگار، خداترس، دیندار، زاهد، صالح، عفیف، مؤمن، متدین، متشرع، متقی، متورع، معصوم، وارسته، عارف، پارسی متضاد پارسا : ناپارسا

پارسا

<hr> مترادف پارسال : پار، پارینه، پایار، سنه ماضیه، سال گذشته <hr> متضاد پارسال : امسال

مترادف پارسال : پار، پارینه، پایار، سنه ماضیه، سال گذشته متضاد پارسال : امسال

پارسال

<hr> مترادف پارسایی : پاکدامنی، پرهیزگاری، تقوا، خداترسی، زهد، عفت، ورع <hr> متضاد پارسایی : بی تقوایی، ناپارسایی

مترادف پارسایی : پاکدامنی، پرهیزگاری، تقوا، خداترسی، زهد، عفت، ورع متضاد پارسایی : بی تقوایی، ناپارسایی

پارسایی

پارسنگ

پارسنگ کردن

<hr> مترادف پارسی : ایرانی، عجم، فارسی، زبان فارسی، زرتشتی <hr> متضاد پارسی : تازی، ترک

مترادف پارسی : ایرانی، عجم، فارسی، زبان فارسی، زرتشتی متضاد پارسی : تازی، ترک

پارسی

<hr> مترادف پارلمان : سنا، مجلس، مجلس شورا <hr> برابر پارسی : مهستان

مترادف پارلمان : سنا، مجلس، مجلس شورا برابر پارسی : مهستان

پارلمان

پارلمانی

<hr> مترادف پاره : برخ، برخه، تکه، جزء، قطعه، لخت، بهر، حصه، قسمت، بخش، فصل، دریده، شرحه، گسسته، گسیخته، ژنده، غاز، فرسوده، مندرس، خرقه، مرقع، وصله، پرش، پرواز، پریدن، باج، خراج، رشوت، رشوه، کود

مترادف پاره : برخ، برخه، تکه، جزء، قطعه، لخت، بهر، حصه، قسمت، بخش، فصل، دریده، شرحه، گسسته، گسیخته، ژنده، غاز، فرسوده، مندرس، خرقه، مرقع، وصله، پرش، پرواز، پریدن، باج، خراج، رشوت، رشوه، کود

پاره

پاره اجر

<hr> مترادف پاره ای : برخی، بعضی، گروهی، اندکی، بخشی، قدری، کمی، مقداری

مترادف پاره ای : برخی، بعضی، گروهی، اندکی، بخشی، قدری، کمی، مقداری

پاره ای

<hr> مترادف پاره دوز : پینه دوز، تعمیرگر، کفشدوز، لاخه دوز

مترادف پاره دوز : پینه دوز، تعمیرگر، کفشدوز، لاخه دوز

پاره دوز

پاره ستانی

پاره سفال

پاره شده

پاره و مندرس کردن

پاره وقت

<hr> مترادف پاره پاره : بخش بخش، تکه تکه، چاک چاک، شرحه شرحه، قسمت قسمت، قطعه قطعه، لخت لخت، مرقع، مندرس

مترادف پاره پاره : بخش بخش، تکه تکه، چاک چاک، شرحه شرحه، قسمت قسمت، قطعه قطعه، لخت لخت، مرقع، مندرس

پاره پاره

پاره پاره و متلاشی کردن

پاره پاره کردن

پاره پارگی

<hr> مترادف پاره پوره : پاره پاره، ژنده، فرسوده، مندرس

مترادف پاره پوره : پاره پاره، ژنده، فرسوده، مندرس

پاره پوره

<hr> مترادف پاره کردن : جردادن، دریدن، شکافتن، قطع کردن، گسستن، گسیختن

مترادف پاره کردن : جردادن، دریدن، شکافتن، قطع کردن، گسستن، گسیختن

پاره کردن

پارهای

پارهدوز

پارهپاره

پارهپوره

<hr> مترادف پارو : برف افکن، برف روب، پاروب

مترادف پارو : برف افکن، برف روب، پاروب

پارو

پارو زدن

پارو زن

پارو زن مسابقات قایقرانی

پاروزن عقب کشتی

پاروگیر

پاروی عقب کشتی

پاروی پهن قایقرانی

<hr> مترادف پارچ : آبخوری، تنگ، گیلاس، لیوان

مترادف پارچ : آبخوری، تنگ، گیلاس، لیوان

پارچ

<hr> مترادف پارچه : قماش، منسوج، پاره، تکه، قطعه، لخت

مترادف پارچه : قماش، منسوج، پاره، تکه، قطعه، لخت

واژه های حرف "پ" - مترادف و متضاد