پرده جنب

پرده داخلی هاگ

<hr> مترادف پرده دار : حاجب، دربان، پرده پوش

مترادف پرده دار : حاجب، دربان، پرده پوش

پرده دار

پرده درب ورودی

پرده درونی دل

پرده درونی لیف درخت یا سلول

<hr> مترادف پرده دری : افشاگری، رسواسازی، رسوایی، شوخ چشمی، هتاکی، هتک <hr> متضاد پرده دری : پرده پوشی

مترادف پرده دری : افشاگری، رسواسازی، رسوایی، شوخ چشمی، هتاکی، هتک متضاد پرده دری : پرده پوشی

پرده دری

پرده سینما

پرده صماخ

پرده نازک

پرده نقاشی

پرده نقش دار

پرده نمایش

پرده پای پرندگان

<hr> مترادف پرده پوشی : اختفا، اخفا، پنهان سازی، کتمان <hr> متضاد پرده پوشی : پرده دری

مترادف پرده پوشی : اختفا، اخفا، پنهان سازی، کتمان متضاد پرده پوشی : پرده دری

پرده پوشی

پرده گوش

پردهء حصیری

پردهء دور جنین

پردهء قلاب دوزی

پردهدار

پردهدری

پردهنشین

پردهپوش

پردهپوشی

پردهگاه

<hr> مترادف پردگی : پرده نشین، زن، مستوره، پرده دار، حاجب

مترادف پردگی : پرده نشین، زن، مستوره، پرده دار، حاجب

پردگی

پردیز

پردیزه

<hr> مترادف پردیس : ارم، بهشت، جنان، جنت، خلد، فردوس، مینو، نعیم <hr> متضاد پردیس : دوزخ

مترادف پردیس : ارم، بهشت، جنان، جنت، خلد، فردوس، مینو، نعیم متضاد پردیس : دوزخ

پردیس

<hr> مترادف پررنج : تعب آلود، رنج آمیز، رنج بار، رنج آور

مترادف پررنج : تعب آلود، رنج آمیز، رنج بار، رنج آور

پررنج

پررنگ

<hr> مترادف پررو : بی آزرم، بی ادب، بی حیا، بی شرم، چشم دریده، گستاخ، وقیح، جسور، مصر <hr> متضاد پررو : کمرو

مترادف پررو : بی آزرم، بی ادب، بی حیا، بی شرم، چشم دریده، گستاخ، وقیح، جسور، مصر متضاد پررو : کمرو

پررو

<hr> مترادف پررونق : آباد، آبادان، پررواج، معمور <hr> متضاد پررونق : بی رونق، کساد

مترادف پررونق : آباد، آبادان، پررواج، معمور متضاد پررونق : بی رونق، کساد

پررونق

<hr> مترادف پررویی : بی حیایی، بی شرمی، دریدگی، گستاخی، وقاحت <hr> متضاد پررویی : حجب، کمرویی

مترادف پررویی : بی حیایی، بی شرمی، دریدگی، گستاخی، وقاحت متضاد پررویی : حجب، کمرویی

پررویی

<hr> مترادف پرز : خمول، خواب، لیقه

مترادف پرز : خمول، خواب، لیقه

پرز

پرز قالی و غیره

پرزا

پرزدار

پرزدار کردن

پرزدن

<hr> مترادف پرزور : پرتوان، زورمند، قدرتمند، قوی، نیرومند، شدید <hr> متضاد پرزور : کم زور

مترادف پرزور : پرتوان، زورمند، قدرتمند، قوی، نیرومند، شدید متضاد پرزور : کم زور

پرزور

پرزینت

<hr> برابر پارسی : خورا

پرس

پرس و جو

پرس کردن

<hr> مترادف پرسا : پرسان، پرسشگر، پرسنده، جویا، متفحص

مترادف پرسا : پرسان، پرسشگر، پرسنده، جویا، متفحص

واژه های حرف "پ" - مترادف و متضاد