چند لحنی

چند مجهولی

چند مرحله ای

<hr> مترادف چند منظوره : چندکاره

مترادف چند منظوره : چندکاره

چند منظوره

چند نثر موزون و مقفی

چند نژادی

چند هجایی

چند همسری

چند پایی

چند پرداز

چند پردازی

<hr> مترادف چند پهلو : چندضلع، چندبر، مبهم، ابهام دار

مترادف چند پهلو : چندضلع، چندبر، مبهم، ابهام دار

چند پهلو

چند گوشه

چندآوایی

<hr> مترادف چندان : آنقدر، به حدی، آن میزان، تاآن زمان، همین که، محض این که، بسیار، زیاد، کثیر، خیلی

مترادف چندان : آنقدر، به حدی، آن میزان، تاآن زمان، همین که، محض این که، بسیار، زیاد، کثیر، خیلی

چندان

چندبر

چندجمله ای

<hr> مترادف چندجوابی : چندگزینه ای، چندانتخابی، چهارجوابی، تستی

مترادف چندجوابی : چندگزینه ای، چندانتخابی، چهارجوابی، تستی

چندجوابی

چنددستگی

چندرقاز

چندسو گرد

<hr> مترادف چندش : گزگزه، لرزش، نفرت، اشمئزاز، انزجار، تنفر

مترادف چندش : گزگزه، لرزش، نفرت، اشمئزاز، انزجار، تنفر

چندش

چندش آور

چندشآور

چندصدایی

<hr> مترادف چندل : صندل

چندل

چندلا

<hr> مترادف چندمعنایی : چندمفهومی <hr> متضاد چندمعنایی : تک معنایی

مترادف چندمعنایی : چندمفهومی متضاد چندمعنایی : تک معنایی

چندمعنایی

چندمنظوره

چندوجهی

چندپهلو

چندپیشگی

چندک زدن

<hr> مترادف چندکاره : چندمنظوره، چندشغلی، چندپیشگی

مترادف چندکاره : چندمنظوره، چندشغلی، چندپیشگی

چندکاره

چندگان

چندگانه

چندگانگی

چندگانی

<hr> مترادف چندی : اندازه، کمیت، مقدار ، برخی، اندکی، تعدادی، کمی، اندی، زمانی، لختی، مدتی، یک چند <hr> متضاد چندی : چونی

مترادف چندی : اندازه، کمیت، مقدار ، برخی، اندکی، تعدادی، کمی، اندی، زمانی، لختی، مدتی، یک چند متضاد چندی : چونی

چندی

چندی بیان کردن

چندی سنج

چندی سنجی از راه دور

<hr> مترادف چندین : این همه، این اندازه، مقدار زیاد، تعداد زیاد بیشتراز

مترادف چندین : این همه، این اندازه، مقدار زیاد، تعداد زیاد بیشتراز

چندین

چندین بنیانی

<hr> مترادف چنگ : چنگال، مخلب، منقار، تک، نوک، پنجه، دست، اختیار، ساز، خمیده، قلاب، کجک

مترادف چنگ : چنگال، مخلب، منقار، تک، نوک، پنجه، دست، اختیار، ساز، خمیده، قلاب، کجک

چنگ

چنگ دار

<hr> مترادف چنگ زدن : چسبیدن، گرفتن، محکم گرفتن، دست درازی کردن، چنگ انداختن، چنگ یازیدن، تجاوز کردن، تعرض کردن، متوسل شدن، متشبث شدن، توسل جستن، چنگ نواختن

مترادف چنگ زدن : چسبیدن، گرفتن، محکم گرفتن، دست درازی کردن، چنگ انداختن، چنگ یازیدن، تجاوز کردن، تعرض کردن، متوسل شدن، متشبث شدن، توسل جستن، چنگ نواختن

واژه های حرف "چ" - مترادف و متضاد