فارسی به عربی

اخلا ق

اخلا ق و خصوصیات شخص

اخلا قا خشک

اخلا قی

اخلا قی کردن

اخلا قیات

<hr> مترادف اخلاق : خصلت، خلق، خوی، داب، عادت، منش <hr> برابر پارسی : خو، خوی، خوی ها، رفتار، فراخویی، منش، منش شناسی، منش ها

مترادف اخلاق : خصلت، خلق، خوی، داب، عادت، منش برابر پارسی : خو، خوی، خوی ها، رفتار، فراخویی، منش، منش شناسی، منش ها

اخلاق

اخلاق و خصوصیات شخص

اخلاقی

اخلاقیات

اخلال در نظم

اخلال کرد در

<hr> مترادف اخم : آژنگ، بدخویی، ترشرویی، عبس

مترادف اخم : آژنگ، بدخویی، ترشرویی، عبس

اخم

اخم کردن

<hr> مترادف اخمو : بداخلاق، بداخم، بدخو، ترشرو، عبوس

مترادف اخمو : بداخلاق، بداخم، بدخو، ترشرو، عبوس

اخمو

<hr> مترادف اخوت : برادری، مواخات <hr> برابر پارسی : برادری

مترادف اخوت : برادری، مواخات برابر پارسی : برادری

اخوت

<hr> مترادف اخور : ( آخور ) آغل، اصطبل، باره بند، ستورگاه، طویله

مترادف اخور : ( آخور ) آغل، اصطبل، باره بند، ستورگاه، طویله

اخور

اخّاذی کردن

<hr> مترادف اخگر : آتش، بارقه، جرقه، شراره، شرار، شرر

مترادف اخگر : آتش، بارقه، جرقه، شراره، شرار، شرر

اخگر

<hr> مترادف اخیر : آخری، آخرین، بازپسین، پسین، تازه، جدید <hr> متضاد اخیر : آغازین، اول <hr> برابر پارسی : کنونی، پایانی، پسین، تازه، فرجامی، فرجامین، واپسین، واپسینه، گذشته

مترادف اخیر : آخری، آخرین، بازپسین، پسین، تازه، جدید متضاد اخیر : آغازین، اول برابر پارسی : کنونی، پایانی، پسین، تازه، فرجامی، فرجامین، واپسین، واپسینه، گذشته

اخیر

<hr> برابر پارسی : بتازگی، به تازگی | ( اخیراً ) بتازگی

برابر پارسی : بتازگی، به تازگی | ( اخیراً ) بتازگی

اخیرا

اخیراً

<hr> برابر پارسی : بجای آوردن، پرداختن

برابر پارسی : بجای آوردن، پرداختن

ادا

<hr> برابر پارسی : سبکسری، لوس بازی

برابر پارسی : سبکسری، لوس بازی

ادا و اصول

ادا و اصول در اوردن

<hr> برابر پارسی : به جای آوردن، گزاردن

برابر پارسی : به جای آوردن، گزاردن

ادا کردن

<hr> مترادف اداب : ( آداب ) تشریفات، رسم، رسوم، سنت، سنن، شعایر، عادات، قواعد، مراسم، مناسک <hr> برابر پارسی : ( آداب ) ادب ها، ادب ها، آیین ها، روش ها، فرهنگ ها

مترادف اداب : ( آداب ) تشریفات، رسم، رسوم، سنت، سنن، شعایر، عادات، قواعد، مراسم، مناسک برابر پارسی : ( آداب ) ادب ها، ادب ها، آیین ها، روش ها، فرهنگ ها

اداب

<hr> مترادف اداب دان : ( آداب دان ) آداب شناس، بافرهنگ، فرهیخته، مودب، مبادی آداب، متادب

مترادف اداب دان : ( آداب دان ) آداب شناس، بافرهنگ، فرهیخته، مودب، مبادی آداب، متادب

اداب دان

اداب نماز

<hr> برابر پارسی : ( آداب و رسوم ) آیین و روش

برابر پارسی : ( آداب و رسوم ) آیین و روش

اداب و رسوم

اداب ورسوم

ادارات دولتى

<hr> مترادف اداره : دائره، دایره، سازمان، مؤسسه، تمشیت، تنسیق، رتق وفتق <hr> برابر پارسی : سازمان، دیوان، ستاد، سرپرستی، دیوانخانه، اِواره، اَواره

مترادف اداره : دائره، دایره، سازمان، مؤسسه، تمشیت، تنسیق، رتق وفتق برابر پارسی : سازمان، دیوان، ستاد، سرپرستی، دیوانخانه، اِواره، اَواره

اداره

اداره ء نیروی دریایی

اداره ء کل

اداره اطلاع رسانی

اداره اطلاعات

اداره امنیت عمومی

اداره امور کشور

اداره تبلیغات

اداره تشریفات

اداره شهربانی

اداره منزل

<hr> برابر پارسی : گرداندن، سامان دادن

برابر پارسی : گرداندن، سامان دادن

اداره کردن

اداره کردن هدایت کردن

<hr> برابر پارسی : ستاد، سرپرستی، فراسازمان

برابر پارسی : ستاد، سرپرستی، فراسازمان

واژه های حرف "ا" - فارسی به عربی