صفحه اصلی
فارسی به عربی
واژه های حرف "ب" - فارسی به عربی
باوقار
باپارچه صافی کردن
باپازدن
باپتو ویا جل پوشاندن
باپر پوشاندن
باپراراستن
باپررویی
باپرچم علا مت دادن
باپشت راکت ضربت وارد کردن
باپنبه پوشاندن
باپیش در امداغاز کردن
باپیمانه وزن کردن
باچراغ یانشان راهنمایی کردن
باچشم نیم باز نگاه کردن
باچشمان خمار نگریستن
باچشمان پر اشتیاق نگاه کردن
باچلپ وچلوپ شستن
باچماق زدن
باچماق یاشلا ق زدن
باچوب زدن
باچوب زیربغل راه رفتن
باچوب پنبه بستن
باچکش زدن یاکوبیدن
باچیز نوک تیز فروکردن
باچیز نوک تیزسوراخ کردن
باژست فهماندن
باکارا
باکتریهای میله ای شکل که تولید هاگ میکنند(مثل باسیل سیاه زخم)
باکتیبه اراستن
باکره
باکشتی حرکت کردن روی هوا با بال گسترده پرواز کردن
باکف دست زدن
باکله
باکمند دستگیر کردن
باکندی حرکت کردن
باکهنه گرفتن (سوراخ)
باکهنه یاچیزی ساییدن یا پاک کردن
باگاری بردن
باگاز خفه کردن
باگذشت
باگرمای ملا یم گرم کردن
باگستاخی
باگوه نگاه داشتن
باگوه و گیره محکم کردن
باگچ خط کشیدن
باگچ نشان گذاردن
بایا
باید
بیشتر