صفحه اصلی
فارسی به عربی
واژه های حرف "ب" - فارسی به عربی
با لوله تنفس زیر ابی رفتن
با ماشین خرد کردن
با متر اندازه گیری کردن
با مته تونل زدن
با مثال روشن ساختن
با مثال فهمانیدن
با مثال و نمونه نشان دادن
با محفوظ دانستن
با محفوظ دانستنِ
با مداد کشیدن
با مدال بزرگ زینت دادن
با مروارید اراستن
با مروت کردن
با مس اندودن
با مشت زدن
با مشت گرفتن
با ملا حظه
با ملایمت
با موزاییک اراستن
با میخ الصاق کردن
با میخ پرچ محکم کردن
با میخ کوبیدن
با میل بیشتری
با میل خود شمار نشان گذاری کردن
با ناخن و جنگال خراشیدن
با ناز و عشوه حرکت کردن
با ناز وعشوه حرکت کردن
با نزاکت
با نشاط
با نفس بریده بریده سخن گفتن
با نفس بریده بریده(دراثرخنده)سخن گفتن
با نفوذ
با نمایندگان … گفتگو (مذاکره) کرد
با نمایندگان … گفتگو کرد
با نمودار نشان دادن
با نمونه نشان دادن
با نوار بستن
با نوک پا راه رفتن
با نیزه زدن
با هلا ل یا زینت گل اراستن
با هم اتحاد کردن
با هم امیختن
با هم بافتن
با هم عوض کردنی
با همدیگر
با همست
با هوش
با واگن حمل کردن
بیشتر