تبدیل بکسر متعارفی کردن

تبدیل تلفظ حرفی به حرف دیگری

تبدیل صورت

تبدیل کرد

<hr> مترادف تبدیل کردن : تغییردادن، دگرگون ساختن، دگرسان کردن، تعویض کردن، معاوضه کردن ارز، پول <hr> برابر پارسی : جز کردن

مترادف تبدیل کردن : تغییردادن، دگرگون ساختن، دگرسان کردن، تعویض کردن، معاوضه کردن ارز، پول برابر پارسی : جز کردن

تبدیل کردن

<hr> مترادف تبر : تبرزین، تیشه، تور

مترادف تبر : تبرزین، تیشه، تور

تبر

تبر دو دم

تبر کوچک

تبرءه

تبرءه واریز

تبرءه کردن

تبرئه کرد از

تبرزین

تبرکوچک

<hr> مترادف تبریک : تهنیت، شادباش، مبارک باد <hr> برابر پارسی : شادباش، خجسته، شاباش، فرخنده، فرخنده باد

مترادف تبریک : تهنیت، شادباش، مبارک باد برابر پارسی : شادباش، خجسته، شاباش، فرخنده، فرخنده باد

تبریک

<hr> مترادف تبریک گفتن : شادباش گفتن، تهنیت گفتن، مبارک باد گفتن <hr> متضاد تبریک گفتن : تسلیت گفتن

مترادف تبریک گفتن : شادباش گفتن، تهنیت گفتن، مبارک باد گفتن متضاد تبریک گفتن : تسلیت گفتن

تبریک گفتن

تبریکات

<hr> مترادف تبسم : شکرخند، شکرخنده، لبخند، مبسم، نیم خند، لبخند زدن <hr> برابر پارسی : ( تبسّم ) شکرخنده، شکرخند | لبخند، شکرخند، شیرین خند

مترادف تبسم : شکرخند، شکرخنده، لبخند، مبسم، نیم خند، لبخند زدن برابر پارسی : ( تبسّم ) شکرخنده، شکرخند | لبخند، شکرخند، شیرین خند

تبسم

<hr> مترادف تبصره : بند، توضیح، توضیحی، بیناسازی، عبرت گیری <hr> برابر پارسی : بند، بخش، آویژه، بینک، زیربند، نیم بند

مترادف تبصره : بند، توضیح، توضیحی، بیناسازی، عبرت گیری برابر پارسی : بند، بخش، آویژه، بینک، زیربند، نیم بند

تبصره

تبصره قانون

تبعات منفى

<hr> مترادف تبعه : اهل، تابع، رعیت، شهروند، پیروان، تابعان، چاکران، نوکران، رعایا <hr> برابر پارسی : پیروان، باشندگان، شهروندان

مترادف تبعه : اهل، تابع، رعیت، شهروند، پیروان، تابعان، چاکران، نوکران، رعایا برابر پارسی : پیروان، باشندگان، شهروندان

تبعه

تبعه بیگانه

تبعه یک کشور

<hr> مترادف تبعیت : اقتفا، انقیاد، پیروی، تاسی، تمکین، متابعت، وابستگی، هواخواهی ، اطاعت کردن، پیروی کردن، گردن نهی، سرسپاری <hr> متضاد تبعیت : گردنکشی، گردن کشی <hr> برابر پارسی : پیروی، فرمانبری، پیروی

مترادف تبعیت : اقتفا، انقیاد، پیروی، تاسی، تمکین، متابعت، وابستگی، هواخواهی ، اطاعت کردن، پیروی کردن، گردن نهی، سرسپاری متضاد تبعیت : گردنکشی، گردن کشی برابر پارسی : پیروی، فرمانبری، پیروی

تبعیت

<hr> مترادف تبعید : اخراج، جلای وطن، راندن، طرد، نفی بلد، دور کردن، طرد کردن، تغریب <hr> برابر پارسی : دورکردن، بیرون کردن، دور کردن

مترادف تبعید : اخراج، جلای وطن، راندن، طرد، نفی بلد، دور کردن، طرد کردن، تغریب برابر پارسی : دورکردن، بیرون کردن، دور کردن

تبعید

تبعید به خارج ازکشور

تبعید کرد

<hr> مترادف تبعید کردن : اخراج کردن، طرد کردن، راندن از موطن

مترادف تبعید کردن : اخراج کردن، طرد کردن، راندن از موطن

تبعید کردن

تبعیدکردن

<hr> مترادف تبعیدی : تبعیدشده، نفی بلدشده

مترادف تبعیدی : تبعیدشده، نفی بلدشده

تبعیدی

<hr> مترادف تبعیض : حق کشی، رجحان بلامرجح <hr> متضاد تبعیض : عدالت <hr> برابر پارسی : برتری بیجا

مترادف تبعیض : حق کشی، رجحان بلامرجح متضاد تبعیض : عدالت برابر پارسی : برتری بیجا

تبعیض

تبعیض قاءل شدن

تبعیض نژادی

تبعیض کردن

<hr> مترادف تبلیغ : آگهی، ابلاغ، اشاعه، پروپاگاند، ترویج، ابلاغ کردن، رسانیدن، اشاعه دادن، ترویج کردن <hr> برابر پارسی : رساندن پیام، آگهی، آوازه گری، پیام رسانی، گسترش، نمایاندن آگهی

مترادف تبلیغ : آگهی، ابلاغ، اشاعه، پروپاگاند، ترویج، ابلاغ کردن، رسانیدن، اشاعه دادن، ترویج کردن برابر پارسی : رساندن پیام، آگهی، آوازه گری، پیام رسانی، گسترش، نمایاندن آگهی

تبلیغ

تبلیغ مسیحیت

<hr> برابر پارسی : آوازه گری

برابر پارسی : آوازه گری

تبلیغات

تبلیغات خصمانه

تبلیغات مدرن

تبلیغات مغرضانه

تبلیغات واهى

تبلیغات گمراه کننده

<hr> مترادف تبه کار : صفت بدکار، بزه کار، جنایت کار، طالح، فاسد، فاسق، گناه کار، مجرم، مخبط | بدکار، بزه کار، جنایت کار، طالح، فاسد، فاسق، گناه کار، مجرم، مخبط <hr> متضاد تبه کار : درست کار، صالح، نکوکردار | درست کار، صالح، نکوکردار

مترادف تبه کار : صفت بدکار، بزه کار، جنایت کار، طالح، فاسد، فاسق، گناه کار، مجرم، مخبط | بدکار، بزه کار، جنایت کار، طالح، فاسد، فاسق، گناه کار، مجرم، مخبط متضاد تبه کار : درست کار، صالح، نکوکردار | درست کار، صالح، نکوکردار

تبه کار

تبه کارانه

<hr> مترادف تبه کاری : بدکاری، تدمیر، فساد، فسق، جنایت <hr> متضاد تبه کاری : نکوکرداری

مترادف تبه کاری : بدکاری، تدمیر، فساد، فسق، جنایت متضاد تبه کاری : نکوکرداری

واژه های حرف "ت" - فارسی به عربی