<hr> مترادف تیز : تند، حاد، چابک، سریع، برا، بران، برنده ، پرادویه، تلخ مزه، گس، باد، ریح، گوز، باهوش، دقیق، هوشیار، زیرک <hr> متضاد تیز : کند، دیرفهم، کم هوش

مترادف تیز : تند، حاد، چابک، سریع، برا، بران، برنده ، پرادویه، تلخ مزه، گس، باد، ریح، گوز، باهوش، دقیق، هوشیار، زیرک متضاد تیز : کند، دیرفهم، کم هوش

تیز

<hr> مترادف تیز شدن : برنده شدن، براشدن، برانگیخته شدن، گوش به زنگ شدن، گستاخ شدن، بی پروا گشتن، مشتعل شدن، شعله ور شدن، پرلهیب گشتن، پرادویه شدن

مترادف تیز شدن : برنده شدن، براشدن، برانگیخته شدن، گوش به زنگ شدن، گستاخ شدن، بی پروا گشتن، مشتعل شدن، شعله ور شدن، پرلهیب گشتن، پرادویه شدن

تیز شدن

<hr> مترادف تیز فهمی : دها، ذکاوت، زیرکی، هوشمندی، هوشیاری <hr> متضاد تیز فهمی : کندفهمی

مترادف تیز فهمی : دها، ذکاوت، زیرکی، هوشمندی، هوشیاری متضاد تیز فهمی : کندفهمی

تیز فهمی

تیز نظر

تیز هوش

تیز هوشی

تیز و دلخراش

تیز و نافذ

تیز ونافذ

<hr> مترادف تیز کردن : بران کردن، برنده کردن، تحریک کردن، برانگیختن، پرادویه کردن

مترادف تیز کردن : بران کردن، برنده کردن، تحریک کردن، برانگیختن، پرادویه کردن

تیز کردن

تیز کن

تیز(زاویه ء حاد

<hr> مترادف تیزرو : بادپا، تندرو، تیزتک، رهوار، سبک سیر، فرز <hr> متضاد تیزرو : کندرو

مترادف تیزرو : بادپا، تندرو، تیزتک، رهوار، سبک سیر، فرز متضاد تیزرو : کندرو

تیزرو

تیزنظر

<hr> مترادف تیزهوش : تندهوش، تیزرای، زیرک، سریع الانتقال، عاقل، متفطن، متیقظ، هوشمند، هوشیار <hr> متضاد تیزهوش : کندهوش

مترادف تیزهوش : تندهوش، تیزرای، زیرک، سریع الانتقال، عاقل، متفطن، متیقظ، هوشمند، هوشیار متضاد تیزهوش : کندهوش

تیزهوش

<hr> مترادف تیزهوشی : ذکاوت، زیرکی، سرعت انتقال، هوشمندی <hr> متضاد تیزهوشی : کندهوشی

مترادف تیزهوشی : ذکاوت، زیرکی، سرعت انتقال، هوشمندی متضاد تیزهوشی : کندهوشی

تیزهوشی

تیزکردن

<hr> مترادف تیزی : برایی، برندگی ، تندی، حدت، تندخویی، خشونت، غضب، قهر، دم، لبه <hr> متضاد تیزی : کندی

مترادف تیزی : برایی، برندگی ، تندی، حدت، تندخویی، خشونت، غضب، قهر، دم، لبه متضاد تیزی : کندی

تیزی

تیزی نوک چیزی

تیزی یا برامدگی خاک از اب

<hr> مترادف تیشه : تبر، چکش لبه تیز

مترادف تیشه : تبر، چکش لبه تیز

تیشه

<hr> مترادف تیغ : چاقو، حسام، خنجر، دشنه، سیف، شمشیر، قداره، قلیچ، کارد، خار، شوک، قله، ستیغ

مترادف تیغ : چاقو، حسام، خنجر، دشنه، سیف، شمشیر، قداره، قلیچ، کارد، خار، شوک، قله، ستیغ

تیغ

تیغ افتاب

تیغ تیغی

تیغ دار کردن

تیغ صورت تراشی

تیغ یا برامدگی های بدن موجوداتی مثل جوجه تیغی

<hr> مترادف تیغستان : خلنگ زار، خارزار، خارستان

مترادف تیغستان : خلنگ زار، خارزار، خارستان

تیغستان

<hr> مترادف تیغه : دیواره نازک، قله کوه، لبه تیز کارد، چاقو، شمشیر

مترادف تیغه : دیواره نازک، قله کوه، لبه تیز کارد، چاقو، شمشیر

تیغه

تیغه شمشیر

تیغه گوشت بری

تیفوءیدی

<hr> مترادف تیفوس : محرقه

تیفوس

تیفوسی

تیله

تیله بازی

<hr> مترادف تیم : اکیپ، باند، دسته، گروه، تعهد، غم خواری، کاروان سرا، اندوه، دل تنگی، آویشن <hr> برابر پارسی : دسته

مترادف تیم : اکیپ، باند، دسته، گروه، تعهد، غم خواری، کاروان سرا، اندوه، دل تنگی، آویشن برابر پارسی : دسته

تیم

<hr> مترادف تیماج : چرم، چرم دباغی نشده

مترادف تیماج : چرم، چرم دباغی نشده

تیماج

<hr> مترادف تیمار : اندوه، غم، اندوه گساری، غم خواری، حضانت، سرپرستی، پرستاری، توجه، اندیشه، فکر

مترادف تیمار : اندوه، غم، اندوه گساری، غم خواری، حضانت، سرپرستی، پرستاری، توجه، اندیشه، فکر

تیمار

<hr> مترادف تیمار کردن : پرستاری کردن، مراقبت کردن، مواظبت کردن، خدمت کردن، غم خواری کردن

مترادف تیمار کردن : پرستاری کردن، مراقبت کردن، مواظبت کردن، خدمت کردن، غم خواری کردن

تیمار کردن

<hr> مترادف تیمارستان : بیمارستان روانی، دارالمجانین، دیوانه خانه، دیوانه ستان

مترادف تیمارستان : بیمارستان روانی، دارالمجانین، دیوانه خانه، دیوانه ستان

تیمارستان

تیول گرای

تیولی

<hr> مترادف تیپ : یگان نظامی، سه گردان، جنس، صنف، سنخ، نوع، گروه، نمونه، وضع ظاهر، سرووضع، شیوه لباس پوشیدن <hr> برابر پارسی : نمونه

مترادف تیپ : یگان نظامی، سه گردان، جنس، صنف، سنخ، نوع، گروه، نمونه، وضع ظاهر، سرووضع، شیوه لباس پوشیدن برابر پارسی : نمونه

تیپ

<hr> مترادف تیک : حرکت عصبی و غیرارادی عضله صورت، انقباض ناگهانی و غیرارادی عضله، نشانه خ

مترادف تیک : حرکت عصبی و غیرارادی عضله صورت، انقباض ناگهانی و غیرارادی عضله، نشانه خ

واژه های حرف "ت" - فارسی به عربی