قضاوت عادلانه

<hr> برابر پارسی : داورزیدن، داوری کردن

برابر پارسی : داورزیدن، داوری کردن

قضاوت کردن

قضاوقدر

<hr> برابر پارسی : دادگستری، دادرسی

برابر پارسی : دادگستری، دادرسی

قضایی

<hr> مترادف قضیه : امر، جریان، حادثه، خبر، رویداد، عارضه، مسئله، مطلب، موضوع، واقعه <hr> برابر پارسی : گزاره

مترادف قضیه : امر، جریان، حادثه، خبر، رویداد، عارضه، مسئله، مطلب، موضوع، واقعه برابر پارسی : گزاره

قضیه

قضیه لا ینحل

<hr> مترادف قطار : راسته، رده، ردیف، صف، ترن <hr> برابر پارسی : ردیف، رده، آهن نورد، پشت سر هم

مترادف قطار : راسته، رده، ردیف، صف، ترن برابر پارسی : ردیف، رده، آهن نورد، پشت سر هم

قطار

قطاری

<hr> مترادف قطاع الطریق : دزد، راه بر، راهزن، سارق، قاطع طریق، قافله زن <hr> برابر پارسی : راهزنان

مترادف قطاع الطریق : دزد، راه بر، راهزن، سارق، قاطع طریق، قافله زن برابر پارسی : راهزنان

قطاع الطریق

<hr> مترادف قطب : مردکامل، مرشد، مرکز، پیشوا، رئیس، مقتدا، مهتر <hr> متضاد قطب : مرید <hr> برابر پارسی : راستا، میخ، نشیم، نشین، پیر

مترادف قطب : مردکامل، مرشد، مرکز، پیشوا، رئیس، مقتدا، مهتر متضاد قطب : مرید برابر پارسی : راستا، میخ، نشیم، نشین، پیر

قطب

قطب الکتریکی

قطب بندى

قطب جنوب

قطب جنوبی

قطب مغناطیسی

<hr> برابر پارسی : سونما

قطب نما

قطب پیل ولتا

<hr> مترادف قطر : پهنا، ستبرا، ضخامت، کلفتی، خطه، سرزمین، ناحیه، کرانه <hr> برابر پارسی : کلفتی، ستبر، کرانه، کران، ترامون

مترادف قطر : پهنا، ستبرا، ضخامت، کلفتی، خطه، سرزمین، ناحیه، کرانه برابر پارسی : کلفتی، ستبر، کرانه، کران، ترامون

قطر

قطر دایره

قطر دهانه تفنگ یا توپ

قطر شکم

قطر گلوله

قطردهانه تفنگ یا توپ

<hr> مترادف قطره : جرعه، چکه <hr> برابر پارسی : چکه، چِکه، چکیده

مترادف قطره : جرعه، چکه برابر پارسی : چکه، چِکه، چکیده

قطره

قطره (چسبناک)

قطره اشک

قطره قطره شدن

قطرگلوله

قطری

<hr> مترادف قطع : انقطاع، برش، جدایی، فک، بریده، جدا، گسسته، گسیخته، بریدن، گسستن، گسیختن، بریدگی، گسیختگی، قطعه، اندازه، قالب، یقین <hr> متضاد قطع : وصل <hr> برابر پارسی : بریدن، جداکردن، گسستن

مترادف قطع : انقطاع، برش، جدایی، فک، بریده، جدا، گسسته، گسیخته، بریدن، گسستن، گسیختن، بریدگی، گسیختگی، قطعه، اندازه، قالب، یقین متضاد قطع : وصل برابر پارسی : بریدن، جداکردن، گسستن

قطع

قطع اندام کردن

قطع عضو

قطع عضوی از بدن

قطع مراوده

قطع کرد

<hr> مترادف قطع کردن : برش دادن، بریدن، گسستن، گسیختن، موقوف کردن، تقطیع <hr> متضاد قطع کردن : وصل کردن <hr> برابر پارسی : بریدن، رهاکردن، گسلاندن

مترادف قطع کردن : برش دادن، بریدن، گسستن، گسیختن، موقوف کردن، تقطیع متضاد قطع کردن : وصل کردن برابر پارسی : بریدن، رهاکردن، گسلاندن

قطع کردن

قطع کردن عضو

قطع کننده

قطعات شکسته

قطعات کوچک و نامنظم سنگ

قطعنامه پایانی

<hr> مترادف قطعه : پاره، تکه، خرده، دانه، عدد، فقره، لخت، بخش، پارچه، قطع، قاره <hr> برابر پارسی : تکه، بخش، پاره، تِکه

مترادف قطعه : پاره، تکه، خرده، دانه، عدد، فقره، لخت، بخش، پارچه، قطع، قاره برابر پارسی : تکه، بخش، پاره، تِکه

واژه های حرف "ق" - فارسی به عربی