کف کردن

کف گرفتن از

کف گیری

کف یا عرق اسب

<hr> مترادف کفاره : تاوان، تقاص، جریمه، کفارت <hr> برابر پارسی : تاوان، پرداخت، بازدهی، کیفر، پادافره

مترادف کفاره : تاوان، تقاص، جریمه، کفارت برابر پارسی : تاوان، پرداخت، بازدهی، کیفر، پادافره

کفاره

کفاره دادن

<hr> مترادف کفاش : ارسی دوز، کفش دوز، کفشگر <hr> برابر پارسی : کفشگر، کفشدوز

مترادف کفاش : ارسی دوز، کفش دوز، کفشگر برابر پارسی : کفشگر، کفشدوز

کفاش

<hr> مترادف کفالت : پایندانی، تضمین، تعهد، تقبل، جانشینی، سرپرستی، ضمان، ضمانت، قائم مقامی، وصایت، وکالت <hr> برابر پارسی : سرپرستی، نمایندگی، جانشینی

مترادف کفالت : پایندانی، تضمین، تعهد، تقبل، جانشینی، سرپرستی، ضمان، ضمانت، قائم مقامی، وصایت، وکالت برابر پارسی : سرپرستی، نمایندگی، جانشینی

کفالت

<hr> مترادف کفایت : اکتفا، بسندگی، کفاف، شایستگی، قابلیت، لیاقت <hr> برابر پارسی : بسنده، برازندگی، بسندگی، شایستگی، کاردانی

مترادف کفایت : اکتفا، بسندگی، کفاف، شایستگی، قابلیت، لیاقت برابر پارسی : بسنده، برازندگی، بسندگی، شایستگی، کاردانی

کفایت

<hr> برابر پارسی : برآمدن، بسنده کردن، کارساختن

برابر پارسی : برآمدن، بسنده کردن، کارساختن

کفایت کردن

کفتار

کفدار

<hr> مترادف کفر : ارتداد، الحاد، بت پرستی، بی دینی، زندقه، شرک، کفران، ناسپاسی، ناشکری، قیر <hr> متضاد کفر : ایمان <hr> برابر پارسی : بی دینی، بی خدایی، خدا نشناسی، ناباوری

مترادف کفر : ارتداد، الحاد، بت پرستی، بی دینی، زندقه، شرک، کفران، ناسپاسی، ناشکری، قیر متضاد کفر : ایمان برابر پارسی : بی دینی، بی خدایی، خدا نشناسی، ناباوری

کفر

کفرامیز

کفرگوینده

<hr> مترادف کفش : ارسی، پاافزار، پاچپله، پای افزار، پای پوش، پوتین، چکمه، دمپایی، گیوه، ملکی، موزه، نعلین <hr> برابر پارسی : پاپوش

مترادف کفش : ارسی، پاافزار، پاچپله، پای افزار، پای پوش، پوتین، چکمه، دمپایی، گیوه، ملکی، موزه، نعلین برابر پارسی : پاپوش

کفش

کفش بی رویه

<hr> مترادف کفش دوز : ارسی دوز، پاره دوز، پوتین دوز، پینه دوز، چکمه دوز، خفاف، کفاش، کفش دوز، گیوه دوز، لاخه دوز، ملکی دوز، موزه دوز

مترادف کفش دوز : ارسی دوز، پاره دوز، پوتین دوز، پینه دوز، چکمه دوز، خفاف، کفاش، کفش دوز، گیوه دوز، لاخه دوز، ملکی دوز، موزه دوز

کفش دوز

کفش راحتی

کفش راحتی بی پاشنه

کفش واکس زن

کفش پاک کن

کفش پاک کن و مانند ان

کفش پوست وزن

کفش پوشیدن

کفش چرخدار

کفش کن

کفش یخ بازی

کفشک

کفشیر

<hr> مترادف کفل : سرین، کفلگاه <hr> برابر پارسی : ران، سرینک

مترادف کفل : سرین، کفلگاه برابر پارسی : ران، سرینک

کفل

کفل انسان

<hr> برابر پارسی : جامه ی مرده، مرده پوش، مرگ جامه

برابر پارسی : جامه ی مرده، مرده پوش، مرگ جامه

کفن

کفن کردن

<hr> برابر پارسی : پِله ترازو، گرد، گرده، چاهک

برابر پارسی : پِله ترازو، گرد، گرده، چاهک

کفه

کفه ترازو

<hr> مترادف کفگیر : چمچه، قاشق، معلقه، ملاقه

مترادف کفگیر : چمچه، قاشق، معلقه، ملاقه

کفگیر

کفگیرک

<hr> مترادف کفیل : پایندان، تاوان دار، سرپرست، ضامن، متعهد، وصی، ولی <hr> برابر پارسی : پایندان، جانشین، سرپرست

مترادف کفیل : پایندان، تاوان دار، سرپرست، ضامن، متعهد، وصی، ولی برابر پارسی : پایندان، جانشین، سرپرست

کفیل

کفیل خرج

کفیل ریاست جمهورى

کفیل نخست وزیرى

کفیل گرفتن

<hr> مترادف کل : بی مو، طاس، کچل، بزنر، نرینه حیوانات | تمام، جمیع، عموم، قاطبه، مجموع، هر، همگی، همه <hr> متضاد کل : مودار | جزء <hr> برابر پارسی : یکسره، همه، همگی، هماد، سراسر

مترادف کل : بی مو، طاس، کچل، بزنر، نرینه حیوانات | تمام، جمیع، عموم، قاطبه، مجموع، هر، همگی، همه متضاد کل : مودار | جزء برابر پارسی : یکسره، همه، همگی، هماد، سراسر

کل

<hr> مترادف کلا : تمام، تماماً، جمعاً، جمله، جمیعاً، سراسر، کاملاً، مجموعاً، مطلقاً، همگی، همه، یکسر <hr> متضاد کلا : جزئاً <hr> برابر پارسی : رویهمرفته، روی هم، يکجا، رویهم، سراسر، همگی، یکجا | ( کلاً ) رویهمرفته

مترادف کلا : تمام، تماماً، جمعاً، جمله، جمیعاً، سراسر، کاملاً، مجموعاً، مطلقاً، همگی، همه، یکسر متضاد کلا : جزئاً برابر پارسی : رویهمرفته، روی هم، يکجا، رویهم، سراسر، همگی، یکجا | ( کلاً ) رویهمرفته

واژه های حرف "ک" - فارسی به عربی