گزندگی

گزنه

<hr> مترادف گزیدن : اختیار کردن، انتخاب کردن | خاییدن، دندان گرفتن، گاززدن، نیش زدن، گزش

مترادف گزیدن : اختیار کردن، انتخاب کردن | خاییدن، دندان گرفتن، گاززدن، نیش زدن، گزش

گزیدن

گزیدگی سگ هار

<hr> مترادف گزیر : چاره، علاج

مترادف گزیر : چاره، علاج

گزیر

گزین

<hr> مترادف گزینش : انتخاب، تعیین، دست چین، گلچین

مترادف گزینش : انتخاب، تعیین، دست چین، گلچین

گزینش

گزینشی

گزینگاه

گزینگر

گزینگرگان

<hr> مترادف گس : دبش

گس

<hr> مترادف گستاخ : بی آزرم، بی ادب، بی باک، بی پروا، بی حیا، بی شرم، پررو، جسور، دریده، شوخ دیده، شوخ، غره، فضول، لجوج، متهور، نافرهیخته، نامودب، وقیح

مترادف گستاخ : بی آزرم، بی ادب، بی باک، بی پروا، بی حیا، بی شرم، پررو، جسور، دریده، شوخ دیده، شوخ، غره، فضول، لجوج، متهور، نافرهیخته، نامودب، وقیح

گستاخ

<hr> مترادف گستاخی : بی باکی، بی پروایی، بی حیایی، بی شرمی، پررویی، جراء ت، جسارت، شوخی، وقاحت

مترادف گستاخی : بی باکی، بی پروایی، بی حیایی، بی شرمی، پررویی، جراء ت، جسارت، شوخی، وقاحت

گستاخی

گستاخی کردن

گسترده کردن

گستردگی

<hr> مترادف گسترش : انبساط، بسط، تعریض، توسعه، سعه، وسعت

مترادف گسترش : انبساط، بسط، تعریض، توسعه، سعه، وسعت

گسترش

گسترش اسلامگرایى

گسترش روابط

گسترش یافته

<hr> مترادف گسستن : بریدن، پاره کردن، قطع کردن، گسیختن <hr> متضاد گسستن : پیوستن

مترادف گسستن : بریدن، پاره کردن، قطع کردن، گسیختن متضاد گسستن : پیوستن

گسستن

<hr> مترادف گسیختن : پاره کردن، قطع کردن، گسستن <hr> متضاد گسیختن : پیوستن، متصل کردن

مترادف گسیختن : پاره کردن، قطع کردن، گسستن متضاد گسیختن : پیوستن، متصل کردن

گسیختن

<hr> مترادف گسیخته : بریده، پاره، دریده، قطع، گسسته، منفصل، منقطع <hr> متضاد گسیخته : متصل

مترادف گسیخته : بریده، پاره، دریده، قطع، گسسته، منفصل، منقطع متضاد گسیخته : متصل

گسیخته

<hr> مترادف گسیل : ارسال، اعزام، روانه، فرستادن

مترادف گسیل : ارسال، اعزام، روانه، فرستادن

گسیل

گسیل داشتن

گسیل کردن

<hr> مترادف گشاد : بزرگ، بسیط، پهن، جادار، فراخ، فسیح، گشاده، متسع، واسع، وسیع، فرج، گشایش، ظفر، فتح، خوشی، سرور <hr> متضاد گشاد : تنگ، ضیق

مترادف گشاد : بزرگ، بسیط، پهن، جادار، فراخ، فسیح، گشاده، متسع، واسع، وسیع، فرج، گشایش، ظفر، فتح، خوشی، سرور متضاد گشاد : تنگ، ضیق

گشاد

گشاد بازی

گشاد شدن

گشاد کردن

گشاد گشاد راه رفتن

<hr> مترادف گشادبازی : اسراف، تبذیر، حیف ومیل، ولخرجی <hr> متضاد گشادبازی : اقتصاد، صرفه جویی

مترادف گشادبازی : اسراف، تبذیر، حیف ومیل، ولخرجی متضاد گشادبازی : اقتصاد، صرفه جویی

گشادبازی

گشادشدن

<hr> مترادف گشادن : افتتاح، باز کردن، گشودن <hr> متضاد گشادن : بستن

مترادف گشادن : افتتاح، باز کردن، گشودن متضاد گشادن : بستن

گشادن

<hr> مترادف گشاده : رحب، فراخ، گشاد، مبسوط، منبسط، وسیع، باز، مفتوح <hr> متضاد گشاده : بسته

مترادف گشاده : رحب، فراخ، گشاد، مبسوط، منبسط، وسیع، باز، مفتوح متضاد گشاده : بسته

گشاده

گشاده دستی

گشادگشاد راه رفتن

<hr> مترادف گشایش : افتتاح، باز، سعه، فرج، تسخیر، فتح، حل <hr> متضاد گشایش : انسداد

مترادف گشایش : افتتاح، باز، سعه، فرج، تسخیر، فتح، حل متضاد گشایش : انسداد

گشایش

گشایشی

<hr> مترادف گشت : تفرج، تفریح، تماشا، سیاحت، سیر، گردش، گشتن، هواخوری، پاسبانی، تبدیل، تغییر، تفحص، جست وجو

مترادف گشت : تفرج، تفریح، تماشا، سیاحت، سیر، گردش، گشتن، هواخوری، پاسبانی، تبدیل، تغییر، تفحص، جست وجو

گشت

گشت زدن

گشت ماشین تراش

گشت کردن

<hr> مترادف گشتن : پرسه زدن، چرخیدن، دورزدن، سیاحت کردن، سیر کردن، طواف، گردش کردن، گردش، تبدیل شدن، گردیدن

مترادف گشتن : پرسه زدن، چرخیدن، دورزدن، سیاحت کردن، سیر کردن، طواف، گردش کردن، گردش، تبدیل شدن، گردیدن

گشتن

گشتگر

گشتگری

<hr> مترادف گشتی : پاسبان، قراول، کشیک، نگهبان

مترادف گشتی : پاسبان، قراول، کشیک، نگهبان

واژه های حرف "گ" - فارسی به عربی