فارسی به عربی

گچک

گچی

<hr> مترادف گیاه : رستنی، سبزه، علف، نامی، نبات، بوته

مترادف گیاه : رستنی، سبزه، علف، نامی، نبات، بوته

گیاه

گیاه بومی

گیاه خشک کرده

گیاه خوار

گیاه خواری

گیاه خوشبو

گیاه شناس

گیاه شناسی

گیاه قارچی

گیاه نامه

گیاه نیلوفری یا بالا رو

گیاه و علق قصیل

گیاه وعلق قصیل

گیاه پرطاقت

گیاه پیوندی

گیاهان سبز

گیاهان ماگنولیا

گیاهان و بته های جنس

گیاهان پنیرک

گیاهان گندمی

گیاهان یک ناحیه

گیاهخواری

گیاهک تخم

گیاهی

گیاهی که بزمین یا در و دیوار میچسبد

گیتار

گیتار زدن

<hr> مترادف گیتی : آفاق، جهان، دنیا، دهر، عالم

مترادف گیتی : آفاق، جهان، دنیا، دهر، عالم

گیتی

<hr> مترادف گیج : بی حواس، بی هوش، پریشان حواس، حواس پرت، حیران، دبنگ، سرگردان، سرگشته، مات، متحیر، مست، منگ

مترادف گیج : بی حواس، بی هوش، پریشان حواس، حواس پرت، حیران، دبنگ، سرگردان، سرگشته، مات، متحیر، مست، منگ

گیج

گیج خوردن

گیج سازی

گیج شدن

گیج و سردر گم کردن

گیج کرد

گیج کردن

گیج کننده

گیج یا گمراه کردن

<hr> مترادف گیجگاه : شقیقه، صداغ

مترادف گیجگاه : شقیقه، صداغ

گیجگاه

<hr> مترادف گیجی : بی حواسی، پریشان حواسی، حواس پرتی، حیرت، سرگشتگی

مترادف گیجی : بی حواسی، پریشان حواسی، حواس پرتی، حیرت، سرگشتگی

گیجی

<hr> مترادف گیر : بست، بند، قید، گرفتاری

مترادف گیر : بست، بند، قید، گرفتاری

گیر

گیر افتادن

گیر انداختن

گیر اوردن

گیر دادن

گیر کردن

<hr> مترادف گیرا : جالب، موثر، نافذ، جذاب، ملیح، قابض

مترادف گیرا : جالب، موثر، نافذ، جذاب، ملیح، قابض

واژه های حرف "گ" - فارسی به عربی