صفحه اصلی
فهرست واژه
واژه های حرف "ز"
زدن شاخه های بالای گیاه
زدن شدید نبض
زدن شلاق وار به
زدن ضربه کوتاه و تند
زدن عکس به دیوار
زدن عینک
زدن قلب
زدن مانند نبض
زدن محکم با مشت
زدن محکم با چماق
زدن محکم با چوگان
زدن مو
زدن ناقوس کلیسا به طور موزون
زدن ناگهانی و تند
زدن نبض
زدن نوبت
زدن و باز زدن
زدن و بردن مال مردم
زدن و تنبیه کردن
زدن و تنیدن
زدن و فشار اوردن
زدن و کشتن
زدن پشم گوسفند
زدن چوگان
زدن چیز خوب به کار بد
زدن کبریت
زدن کلید برق
زدن گوی از گوشه (بیلیارد و بولینگ)
زدن یا انجام دادن اقدام جنسی
زدنا استودنکووا
زدناهم
زدنــی پرچانه ها
زدنو ستربا
زدنک زیکان
زدنک پروخازکا
زدنک گریگرا
زدنکا ورمیروواسکا
زدنکا پودکاپووا
زدنکو اوزوریناس
زدنکوو
زدنگا
زدنگاه
زدنی
زدنی ادم بهانه جو
زدنی ادم بهانه گیر
زدنی ادم دروغگو
زدنی بهانه جو
زدنی بهانه گیر
بیشتر