darmois skitovich theorem

darmspiegel

darmstadtium

<hr> معنی : فحش، رفو، رفو کردن <hr> معانی دیگر : (لباس و پارچه ی پاره را) بخیه زدن، بازدوزی کردن، (پارگی را) دوختن، (در جامه وغیره) محل رفو شده، محل باز دوخت شده، (نیک واژه ی damn - عامیانه) لعنت (بر)، لعنتی، نکبت (darned هم می گویند)

معنی : فحش، رفو، رفو کردن معانی دیگر : (لباس و پارچه ی پاره را) بخیه زدن، بازدوزی کردن، (پارگی را) دوختن، (در جامه وغیره) محل رفو شده، محل باز دوخت شده، (نیک واژه ی damn - عامیانه) لعنت (بر)، لعنتی، نکبت (darned هم می گویند)

darn

darn happy

darn this stupid luck

darn well

darndests

<hr> معنی : گیج، سر در گم <hr> معانی دیگر : رفوکردن، لعنتی، فحش

معنی : گیج، سر در گم معانی دیگر : رفوکردن، لعنتی، فحش

darned

darned lace

darned patch

<hr> معنی : لوله سیخکی، چچم، علف <hr> معانی دیگر : (گیاه شناسی) چچم، شلمک (lolium temulentum - نوعی چاودار زهرین)

معنی : لوله سیخکی، چچم، علف معانی دیگر : (گیاه شناسی) چچم، شلمک (lolium temulentum - نوعی چاودار زهرین)

darnel

darnels

darner

darnex

<hr> رفوکاری، بازدوخت، بازدوزی، تعمیر لباس های کهنه یا پاره، رفو گری

رفوکاری، بازدوخت، بازدوزی، تعمیر لباس های کهنه یا پاره، رفو گری

darning

darning foot

<hr> معنی : سنجاقک، سوزن رفوگری <hr> معانی دیگر : سوزن رفوگری (از سوزن معمولی درازتر است)

معنی : سنجاقک، سوزن رفوگری معانی دیگر : سوزن رفوگری (از سوزن معمولی درازتر است)

darning needle

darning stitch

darnings

daroga

darogah

darogha

daroo

darpa

darr

darraign

darrein

darrell

darren

darrow

darryl

darse

darshan

darshana

darsonval

darsonvalism

darst

<hr> معنی : تیر، پیکان، نیزه، حرکت تند، زوبین، بسرعت حرکت کردن <hr> معانی دیگر : تیر (تیر کوچکی که سر آن سوزنی و تیز و ته آن پردار است و با دست به سوی هدف پرتاب می شود)، زوبینچه، (حرکت سریع و ناگهانی) تند جنبی، جست، خیز، جهش، یکه، (جمع) بازی تیرپرانی (که تیرها را بر هدفی به نام dartboard می پرانند)، (ناگهان و با سرعت) پراندن، افکندن، (مثل تیر) از جا پریدن، (مانند تیر) حرکت کردن، هر چیز زوبین مانند، تیرسانه، (خیاطی) ساسون

معنی : تیر، پیکان، نیزه، حرکت تند، زوبین، بسرعت حرکت کردن معانی دیگر : تیر (تیر کوچکی که سر آن سوزنی و تیز و ته آن پردار است و با دست به سوی هدف پرتاب می شود)، زوبینچه، (حرکت سریع و ناگهانی) تند جنبی، جست، خیز، جهش، یکه، (جمع) بازی تیرپرانی (که تیرها را بر هدفی به نام dartboard می پرانند)، (ناگهان و

dart

dart board

dart drop impact

dart player

dart thrower

dart you

dartars

<hr> ورزش : صفحه دایره اى هدف پیکان اندازى با ¹ 2قسمت

ورزش : صفحه دایره اى هدف پیکان اندازى با ¹ 2قسمت

dartboard

darted

<hr> (حیوان یا چیز) جهنده، افکندگر، پرتابگر، ورجه کننده، رجوع شود به: anhinga، زوبین انداز، تیرانداز، ماهی خورک، یکجورماهی اب شیرین امریکایی

(حیوان یا چیز) جهنده، افکندگر، پرتابگر، ورجه کننده، رجوع شود به: anhinga، زوبین انداز، تیرانداز، ماهی خورک، یکجورماهی اب شیرین امریکایی

واژه های حرف "d"