eccentricities

<hr> معنی : بی قاعدگی، غرابت، گریز از مرکز، دوری از مرکز <hr> معانی دیگر : نا هم مرکزی، مختلف المرکزی، برون مرکزی، ناپرهونی، غیر مدوری، (روان شناسی) ناروالی، خیره سری، خیره رفتاری، غیر عادی بودن، (مکانیک) لنگی، لنگ چرخی، خارج از مرکز بودن

معنی : بی قاعدگی، غرابت، گریز از مرکز، دوری از مرکز معانی دیگر : نا هم مرکزی، مختلف المرکزی، برون مرکزی، ناپرهونی، غیر مدوری، (روان شناسی) ناروالی، خیره سری، خیره رفتاری، غیر عادی بودن، (مکانیک) لنگی، لنگ چرخی، خارج از مرکز بودن

eccentricity

eccentricity of the load

eccentrics

eccentring

eccentrometer

ecch

ecchi

ecchondroma

ecchondrosis

ecchondrotome

ecchymoma

ecchymose

ecchymosed

ecchymoses

<hr> (پزشکی - ریختن خون به زیر پوست در اثر ضربه یا بیماری) خون مردگی، اکیموز، خون تراوی، کبود شدگی

(پزشکی - ریختن خون به زیر پوست در اثر ضربه یا بیماری) خون مردگی، اکیموز، خون تراوی، کبود شدگی

ecchymosis

ecchymotic

eccl

eccl or eccles

eccles

<hr> (یونان باستان) کنکاشگاه شهروندان، کلیسا، کنشت، کنشت عضو کلیسا

(یونان باستان) کنکاشگاه شهروندان، کلیسا، کنشت، کنشت عضو کلیسا

ecclesia

ecclesiae

ecclesiarchy

<hr> (انجیل) کتاب جامعه (که می گویند به نگارش حضرت سلیمان است)

(انجیل) کتاب جامعه (که می گویند به نگارش حضرت سلیمان است)

ecclesiastes

<hr> معنی : کشیش، مربوط به کلیسا، اجتماعی <hr> معانی دیگر : علم اداره ء کلیساها

معنی : کشیش، مربوط به کلیسا، اجتماعی معانی دیگر : علم اداره ء کلیساها

ecclesiastic

<hr> (وابسته به نوشتجات اوایل مسیحیت) کهن مسیحی، (وابسته به کلیسا و سازمان آن و کشیشان) کلیسایی، کشیشی، روحانی، مذهبی، کلیسیایی

(وابسته به نوشتجات اوایل مسیحیت) کهن مسیحی، (وابسته به کلیسا و سازمان آن و کشیشان) کلیسایی، کشیشی، روحانی، مذهبی، کلیسیایی

ecclesiastical

ecclesiastical attire

ecclesiastical calendar

ecclesiastical law

ecclesiastical province

ecclesiastically

ecclesiasticalness

<hr> معنی : کلیساگرایی <hr> معانی دیگر : (مراسم و اصول و سنت های کلیسایی) کلیسا گرایی

معنی : کلیساگرایی معانی دیگر : (مراسم و اصول و سنت های کلیسایی) کلیسا گرایی

ecclesiasticism

ecclesiasticize

ecclesiastics

<hr> (انجیل) کتاب پند و امثال

(انجیل) کتاب پند و امثال

ecclesiasticus

ecclesiastry

ecclesiazusae

ecclesioclastic

ecclesiography

ecclesiolater

ecclesiolatry

ecclesiologic

ecclesiological

ecclesiologically

ecclesiologist

<hr> (مطالعه ی معماری و هنرهای کلیسایی و غیره) کلیساشناسی، کنشت شناسی، کلیساشناسی

(مطالعه ی معماری و هنرهای کلیسایی و غیره) کلیساشناسی، کنشت شناسی، کلیساشناسی

ecclesiology

<hr> رجوع شود به: ecclesiasticus

واژه های حرف "e"