east jerusalem

east lansing

east london

east northeast

east of

east overshoe

east pakistan

east point

east prussia

east siberian sea

east side

east southeast

east st louis

east sussex

east tea can

east timor

east village

east west home is best

east west homes best

east wind

east wing

east-central

east-northeast

east-southeast

eastabout

<hr> معنی : رو به مشرق <hr> معانی دیگر : عازم شرق، خاورسوی، به سوی خاور، شرقی، بسوی شرق

معنی : رو به مشرق معانی دیگر : عازم شرق، خاورسوی، به سوی خاور، شرقی، بسوی شرق

eastbound

eastbound vehicle

eastbourne

<hr> معنی : عید پاک <hr> معانی دیگر : عید پاک (بزرگداشت رستاخیز عیسی که هر ساله توسط مسیحیان برگزار می شود و از جمعه تا یکشنبه ادامه دارد)، جزیره ی ایستر (در جنوب اقیانوس آرام - متعلق به کشور شیلی)

معنی : عید پاک معانی دیگر : عید پاک (بزرگداشت رستاخیز عیسی که هر ساله توسط مسیحیان برگزار می شود و از جمعه تا یکشنبه ادامه دارد)، جزیره ی ایستر (در جنوب اقیانوس آرام - متعلق به کشور شیلی)

easter

easter bonnet

easter bunny

<hr> تخم مرغ عید پاک (تخم مرغ رنگ کرده و یا هر چیز مانند آن که در مراسم عید پاک به کار می رود)، تخم مرغ رنگ کرده (ویژه ی ایام عید پاک)

تخم مرغ عید پاک (تخم مرغ رنگ کرده و یا هر چیز مانند آن که در مراسم عید پاک به کار می رود)، تخم مرغ رنگ کرده (ویژه ی ایام عید پاک)

easter egg

easter eve

easter island

easter lily

easter rising

easterlies

easterling

<hr> معنی : مانند بادخاوری، از طرف شرق، بسوی شرق <hr> معانی دیگر : در خاور، به سوی مشرق، از مشرق، خاورسوی، شرقی، خاوری

معنی : مانند بادخاوری، از طرف شرق، بسوی شرق معانی دیگر : در خاور، به سوی مشرق، از مشرق، خاورسوی، شرقی، خاوری

easterly

easterly wind

eastermost

<hr> معنی : شرقی، خاوری، بطرف شرق <hr> معانی دیگر : از سوی (یا در جهت یا وابسته به) خاور، خاورسوی، ساکن شرق

معنی : شرقی، خاوری، بطرف شرق معانی دیگر : از سوی (یا در جهت یا وابسته به) خاور، خاورسوی، ساکن شرق

واژه های حرف "e"