<hr> (حقوق) انجام تعهد یا شرط یا مسئولیت، اعمال، برآوردن، استیفا، انجام، ایفای وظیفه، اجرا

(حقوق) انجام تعهد یا شرط یا مسئولیت، اعمال، برآوردن، استیفا، انجام، ایفای وظیفه، اجرا

feasance

feasances

feasant

fease

feased

feases

feasibilities

<hr> معنی : امکان، شدنی بودن <hr> معانی دیگر : امکان، شدنی بودن

معنی : امکان، شدنی بودن معانی دیگر : امکان، شدنی بودن

feasibility

feasibility budget

feasibility phase

feasibility report

feasibility study

feasibilty

<hr> معنی : عملی، ممکن، امکان پذیر، محتمل، شدنی، میسر <hr> معانی دیگر : کردنی، کنش پذیر، شایند، باور کردنی، باورپذیر، باورین، مناسب، شایسته، سزاوار

معنی : عملی، ممکن، امکان پذیر، محتمل، شدنی، میسر معانی دیگر : کردنی، کنش پذیر، شایند، باور کردنی، باورپذیر، باورین، مناسب، شایسته، سزاوار

feasible

feasible area

feasible basic solution

feasible point

feasible region

feasible solution

feasible solutions

feasible study

feasibleness

<hr> چنانکه بشود کرد، چنانکه امکان پذیرباشد، بطورعملی

چنانکه بشود کرد، چنانکه امکان پذیرباشد، بطورعملی

feasibly

feasing

feasor

<hr> معنی : ضیافت، مهمانی، جشن، عید، عیاشی کردن، جشن گرفتن <hr> معانی دیگر : جشنواره، عید (به ویژه مراسم مذهبی یا بزرگداشت مقدسان و دارگونه ها)، شادروز، شادیانه، بزم، سور، مهمانی بزرگ، نعمت، فراوانی، هر چیزی که وفور آن موجب لذت است، برکت، سورچرانی، (موجب) حظ، لذت، (جشن یا بزم و غیره) برگزار کردن، سور دادن، عیش و نوش کردن، سورچرانی کردن، شکم از عزا درآوردن، لذت بردن، متمتع شدن، خوش بودن، خوشگذرانی کردن

معنی : ضیافت، مهمانی، جشن، عید، عیاشی کردن، جشن گرفتن معانی دیگر : جشنواره، عید (به ویژه مراسم مذهبی یا بزرگداشت مقدسان و دارگونه ها)، شادروز، شادیانه، بزم، سور، مهمانی بزرگ، نعمت، فراوانی، هر چیزی که وفور آن موجب لذت است، برکت، سورچرانی، (موجب) حظ، لذت، (جشن یا بزم و غیره) برگزار کردن، سور دادن، عی

feast

feast day

feast of lights

feast of tabernacles

feast of the resurrection

feast of the sacrifice

feast on

feast one's eyes

<hr> چشم چرانی کردن، با تحسین نگاه کردن

چشم چرانی کردن، با تحسین نگاه کردن

feast one's eyes on

feast or famine

feast your eyes

feast your eyes on someone or something

feasted

feasted his eyes on

feasten

<hr> خوش گذران، عیاش، سورچران، مهمانی دهنده

خوش گذران، عیاش، سورچران، مهمانی دهنده

واژه های حرف "f"