halohydrin

<hr> (شیمی) وابسته به یا مانند هالوژن، هالوژنی، هالوژن سان، هالوئید، نمکی، مانندنمک، دارای ترکیب نمک، جسم نمکی

(شیمی) وابسته به یا مانند هالوژن، هالوژنی، هالوژن سان، هالوئید، نمکی، مانندنمک، دارای ترکیب نمک، جسم نمکی

haloid

haloids

haloing

halolike

halolite

halomancy

halomorphic

halomorphic soil

halonium ion

haloperidol

halophild

<hr> شورزی (سازواره یا موجودی که قادر به زندگی در محیط نمکین است)، زیست شناسی موجوداتی که درمحیط یا ابهای شورزندگی میکنند، ابشور گرای

شورزی (سازواره یا موجودی که قادر به زندگی در محیط نمکین است)، زیست شناسی موجوداتی که درمحیط یا ابهای شورزندگی میکنند، ابشور گرای

halophile

halophilic

halophilic or halophile or halophile

halophilous

halophreatophyte

<hr> معنی : نمک خواه، گیاه اب شور یا گیاه شوره زی <hr> معانی دیگر : (گیاهی که می تواند در خاک نمکی بروید) شوره زار زی، شوره زار روی، شوررست

معنی : نمک خواه، گیاه اب شور یا گیاه شوره زی معانی دیگر : (گیاهی که می تواند در خاک نمکی بروید) شوره زار زی، شوره زار روی، شوررست

halophyte

halophytic

halophytic vegetation

halophytism

halopsyche

halopsychidae

haloragidaceae

haloragidaceous

halosauridae

halosaurus

haloscope

halosere

halosphaera

halostachys

<hr> (شیمی) هالوتان (آبگونه ی غیرانفجاری به فرمول cf3chbrcl که استنشاق بخار آن باعث بیهوشی می شود)

(شیمی) هالوتان (آبگونه ی غیرانفجاری به فرمول cf3chbrcl که استنشاق بخار آن باعث بیهوشی می شود)

halothane

halotolerant

haloving

haloxene

haloxylin

halp

halpace

halphen test

hals

hals or hause or hause

halse

halser

<hr> ویلیام هالزی (دریاسالار امریکایی)

ویلیام هالزی (دریاسالار امریکایی)

halsey

halsie

<hr> معنی : سکته، ایست، مکی، درنگ، ایست کردن، ایستادگی کردن، ایستادن، خمیدن، مکی کردن، لنگیدن، توقف کنید <hr> معانی دیگر : (دستور توقف که پاسداران و غیره به عابران می دهند) ایست !، (موقتا) متوقف کردن یا شدن، ایست کردن یا دادن، توقف، مکث، وقفه، (انگلیس - راه آهن) ایستگاه فرعی، شلیدن، لنگان لنگان رفتن، مردد بودن، تردید کردن، (در سخن) تته پته کردن، عیب داشتن، معیوب بودن، کاستی داشتن، (شعر) بد وزن و قافیه بودن، ناسلیس بودن، بریده بریده بودن، (بحث و استدلال) غیرمنطقی، ناروان، مکک، مکک کردن

معنی : سکته، ایست، مکی، درنگ، ایست کردن، ایستادگی کردن، ایستادن، خمیدن، مکی کردن، لنگیدن، توقف کنید معانی دیگر : (دستور توقف که پاسداران و غیره به عابران می دهند) ایست !، (موقتا) متوقف کردن یا شدن، ایست کردن یا دادن، توقف، مکث، وقفه، (انگلیس - راه آهن) ایستگاه فرعی، شلیدن، لنگان لنگان رفتن، مردد بود

halt

halt a decline

halt a process

واژه های حرف "h"