halt instruction

halt of nuclear testing

halt state

halt station

halt talks

halte

halted

<hr> معنی : تسمه، هالتر، مهار، افسار، پالهنگ، طناب چوبه دار، افسار کردن <hr> معانی دیگر : طناب چوبه ی دار، طناب دار، به دار زدن، حلق آویز کردن، افسار بستن به، مهار کردن، پستان بند (که از گردن آویخته است)، (حشره های دوباله) باله ی ترازگر، وزنه برداری هالتر

معنی : تسمه، هالتر، مهار، افسار، پالهنگ، طناب چوبه دار، افسار کردن معانی دیگر : طناب چوبه ی دار، طناب دار، به دار زدن، حلق آویز کردن، افسار بستن به، مهار کردن، پستان بند (که از گردن آویخته است)، (حشره های دوباله) باله ی ترازگر، وزنه برداری هالتر

halter

halter top

halterbreak

haltere

haltered

halteres

halteridium

haltering

halterlike

halterneck

halterproof

halters

haltica

<hr> معنی : غیر مداوم، سکته دار، مکی دار <hr> معانی دیگر : لنگان، شل و ول، (سخن) مکث دار، مردد(انه)، مکک دار

معنی : غیر مداوم، سکته دار، مکی دار معانی دیگر : لنگان، شل و ول، (سخن) مکث دار، مردد(انه)، مکک دار

halting

halting gait

<hr> معنی : منزل <hr> معانی دیگر : فرودگاه، ایستگاه، توقف گاه

معنی : منزل معانی دیگر : فرودگاه، ایستگاه، توقف گاه

halting place

halting problem

halting steps

halting traffic

<hr> تامل کنان، درنگ کنان، ازروی دودلی، لنگان لنگان

تامل کنان، درنگ کنان، ازروی دودلی، لنگان لنگان

haltingly

haltingness

haltless

halucinations

halucinogenic

halucket

haluka funds

halukkah

halurgist

halurgite

halurgy

<hr> (عبری) پیش گام، پیش قراول، کشاورز کوچگر

(عبری) پیش گام، پیش قراول، کشاورز کوچگر

halutz

halutzim

halux

halva

halva spread

halvah

halvah or halva

halvaner

halvans

halvas

<hr> معنی : دونیم کردن، دو نصف کردن <hr> معانی دیگر : به دو بخش برابر تقسیم کردن، نصف کردن، آله کردن (معمولا با: with)، پنجاه درصد کاستن، نیمی (از چیزی را) کسر کردن

معنی : دونیم کردن، دو نصف کردن معانی دیگر : به دو بخش برابر تقسیم کردن، نصف کردن، آله کردن (معمولا با: with)، پنجاه درصد کاستن، نیمی (از چیزی را) کسر کردن

halve

واژه های حرف "h"