occipital condyle

occipital cortex

occipital furrow

occipital gyrus

occipital lobe

occipital plane

occipital protuberance

occipital region

occipital ring

occipital suture

occipital vein

occipitalis

occipitally

occipito bregmatic

occipitoanterior position

occipitoatlantal

occipitoatloid

occipitoaxial

occipitoaxoid

occipitobasilar

occipitocalcarine

occipitocervical

occipitofacial

occipitofrontal

occipitofrontalis

occipitohyoid

occipitomastoid

occipitomastoid suture

occipitonasal

occipitootic

occipitoparietal

occipitoposterior

occipitoposterior position

occipitosphenoid

occipitosphenoidal

occipitotemporal

occipitothalamic

occipitotransverse position

occiptal

<hr> معنی : پشت گردن، استخوان قمحدوه، استخوان پس سر <hr> معانی دیگر : (کالبد شناسی) پس سر، قفا، پشت کله

معنی : پشت گردن، استخوان قمحدوه، استخوان پس سر معانی دیگر : (کالبد شناسی) پس سر، قفا، پشت کله

occiput

occiputs

occision

occitan

occitone

<hr> معنی : بستن، مسدود کردن <hr> معانی دیگر : (مجرا و غیره) بند آوردن، گرفتن، دچار گرفتگی کردن، (هواشناسی) فرازیدن، مانع عبور شدن، راه ندادن، جلو ورود یا خروج را گرفتن، نهفتن، پنهان کردن، پوشاندن، مستور کردن، نا هویدا کردن، مبهم کردن، (شیمی - گاز یا آبگونه یا جسم جامد را) جذب کردن، در آشامیدن، در خود نگاهداشتن، (دندانپزشکی - دندان های بالا و پایین) خوب با هم جفت شدن، خوردن

معنی : بستن، مسدود کردن معانی دیگر : (مجرا و غیره) بند آوردن، گرفتن، دچار گرفتگی کردن، (هواشناسی) فرازیدن، مانع عبور شدن، راه ندادن، جلو ورود یا خروج را گرفتن، نهفتن، پنهان کردن، پوشاندن، مستور کردن، نا هویدا کردن، مبهم کردن، (شیمی - گاز یا آبگونه یا جسم جامد را) جذب کردن، در آشامیدن، در خود نگاهداش

occlude

occluded

occluded cyclone

occluded depression

واژه های حرف "o"