obambulate

obambulation

obambulatory

oban

obarne

obay

obbenite

obbligati

<hr> (موسیقی) حذف نشدنی، مهم، حیاتی

(موسیقی) حذف نشدنی، مهم، حیاتی

obbligato

obbligatos

obbo

obclavate

obclude

obconic

obconical

<hr> (گیاه شناسی - برگ) دل سان، قلب شکل

(گیاه شناسی - برگ) دل سان، قلب شکل

obcordate

obcordiform

obcuneate

obdeltoid

obdiplostemonous

obdiplostemony

obdormition

obduce

obducted

obducting plate

obduction

obduracies

<hr> معنی : لجاجت، سخت دلی <hr> معانی دیگر : سخت دلی، لجاجت

معنی : لجاجت، سخت دلی معانی دیگر : سخت دلی، لجاجت

obduracy

<hr> معنی : بی عاطفه، سنگ دل، لجوج، سخت دل، سرخت <hr> معانی دیگر : ناپشیمان، غیر نادم، یکدنده، لجباز، سرسخت، سمج، انعطاف ناپذیر، دل سخت، بی رحم، بی مروت

معنی : بی عاطفه، سنگ دل، لجوج، سخت دل، سرخت معانی دیگر : ناپشیمان، غیر نادم، یکدنده، لجباز، سرسخت، سمج، انعطاف ناپذیر، دل سخت، بی رحم، بی مروت

obdurate

obdurated

<hr> از روی سر سختی، از روی سخت دلی

از روی سر سختی، از روی سخت دلی

obdurately

obdurateness

obdurating

obduration

obdure

<hr> معنی : طلسم <hr> معانی دیگر : (نوعی سحر و جادو که در میان بومیان گیانا و جزایر کارائیب رواج دارد) اوبیا

معنی : طلسم معانی دیگر : (نوعی سحر و جادو که در میان بومیان گیانا و جزایر کارائیب رواج دارد) اوبیا

obeah

obeahisms

obeche

obechi

obediance

<hr> معنی : متابعت، تمکین، خشوع، اطاعت، فرمان برداری، حرف شنوی، رامی <hr> معانی دیگر : هیرمندی، تسلیم

معنی : متابعت، تمکین، خشوع، اطاعت، فرمان برداری، حرف شنوی، رامی معانی دیگر : هیرمندی، تسلیم

obedience

obedience plant

obediences

obediency

<hr> معنی : رام، رام شدنی، سر براه، خاضع، فرمانبردار، مطیع، سربزیر، خاشع، حرف شنو <hr> معانی دیگر : هیرمند، سر به زیر، منقاد

معنی : رام، رام شدنی، سر براه، خاضع، فرمانبردار، مطیع، سربزیر، خاشع، حرف شنو معانی دیگر : هیرمند، سر به زیر، منقاد

واژه های حرف "o"