pacifical

<hr> صلح جویانه، به ارامش

pacifically

pacificate

pacificated

pacificating

<hr> معنی : تسکین دادن، خمود، ارامش <hr> معانی دیگر : آرام سازی، فرو نشانی، دلجویی، استمالت

معنی : تسکین دادن، خمود، ارامش معانی دیگر : آرام سازی، فرو نشانی، دلجویی، استمالت

pacification

<hr> معنی : تسکین دهنده <hr> معانی دیگر : تسکین دهنده

معنی : تسکین دهنده معانی دیگر : تسکین دهنده

pacificator

pacificatory

<hr> معنی : ارامش طلبی، صلحجویی، ایین احتراز از جنگ <hr> معانی دیگر : pacifism ارامش طلبی

معنی : ارامش طلبی، صلحجویی، ایین احتراز از جنگ معانی دیگر : pacifism ارامش طلبی

pacificism

<hr> معنی : ارامش طلب، صلح جو <hr> معانی دیگر : pacifist صلح جو

معنی : ارامش طلب، صلح جو معانی دیگر : pacifist صلح جو

pacificist

pacificistic

pacifico

pacificos

pacified

<hr> معنی : تسکین دهنده، پستان مصنوعی، پستانک <hr> معانی دیگر : آرام ساز، آرامبخش، آسودبخش، صلح آور، صلح جو

معنی : تسکین دهنده، پستان مصنوعی، پستانک معانی دیگر : آرام ساز، آرامبخش، آسودبخش، صلح آور، صلح جو

pacifier

pacifiers

pacifies

<hr> معنی : ارامش طلبی، صلحجویی، ایین احتراز از جنگ <hr> معانی دیگر : آشتی گرایی، مخالفت با شرکت در جنگ و خونریزی، مصالحه طلبی، pacificism ارامش طلبی

معنی : ارامش طلبی، صلحجویی، ایین احتراز از جنگ معانی دیگر : آشتی گرایی، مخالفت با شرکت در جنگ و خونریزی، مصالحه طلبی، pacificism ارامش طلبی

pacifism

pacifisms

<hr> معنی : ارامش طلب، صلح جو <hr> معانی دیگر : pacificist صلح جو

معنی : ارامش طلب، صلح جو معانی دیگر : pacificist صلح جو

pacifist

pacifistic

<hr> معنی : ارام کردن، ساکت کردن، خواباندن، تسکین دادن، فرو نشاندن <hr> معانی دیگر : آرام کردن، دلجویی کردن، استمالت کردن، (به ویژه در سرزمین های اشغالی) آرامش برقرار کردن

معنی : ارام کردن، ساکت کردن، خواباندن، تسکین دادن، فرو نشاندن معانی دیگر : آرام کردن، دلجویی کردن، استمالت کردن، (به ویژه در سرزمین های اشغالی) آرامش برقرار کردن

pacify

pacify a person

pacifying

pacifyingly

pacing

pacing goals

pacing of instruction

pacini

pacini's corpuscle

pacinian

pacinko

pacino

<hr> معنی : یک بسته، گروه، دسته، کوله پشتی، بسته، ملافه، بقچه، یک دست ورق بازی، بسته کردن، بسته بندی کردن، بزور چپاندن، بردن، توده کردن، بار کردن، قرار دادن <hr> معانی دیگر : پاکت، کیسه، انبان، توبره، جعبه، گله، (انسان) گروه (به ویژه دسته ی متشکل)، جرگه، گروهک، جمع، مشت، دسته ی ورق بازی، دست (deck هم می گویند)، (در ترکیب) آنچه که برای مدتی روی بدن قرار می دهند، مجموعه، افزانه، بقچه بستن، (در لفاف و غیره) پیچیدن، (در چمدان و غیره) گذاشتن، (خوراک و غیره را) در قوطی (و بسته و غیره) ریختن، قوطی کردن، کنسرو کردن، چپاندن، مملو کردن، آکندن، هم فشردن، انباشتن، پر کردن، بار، (بر چهارپا) بار کردن، گسیل کردن، (معمولا با شتاب) فرستادن، (با خود) حمل کردن یا داشتن، (خودمانی) تحویل دادن (پیام یا ضربه یا نیرو و غیره)، وارد آوردن، حاوی بودن، (معمولا با: off) با شتاب رفتن، عزیمت کردن، مناسب برای بسته بندی، وابسته به بسته بندی، (هیئت منصفه ی دادگاه یا اعضای هیئت و غیره را) به میل خود برگزیدن، از اعوان و انصار خود انتخاب کردن، (اسکاتلند) صمیمی، (در ترکیب) یک بسته، یک گروهه، یک بسته مثل بسته سیگاروغیره، فرستادن

معنی : یک بسته، گروه، دسته، کوله پشتی، بسته، ملافه، بقچه، یک دست ورق بازی، بسته کردن، بسته بندی کردن، بزور چپاندن، بردن، توده کردن، بار کردن، قرار دادن معانی دیگر : پاکت، کیسه، انبان، توبره، جعبه، گله، (انسان) گروه (به ویژه دسته ی متشکل)، جرگه، گروهک، جمع، مشت، دسته ی ورق بازی، دست (deck هم می گویند

pack

pack (-pack)

pack a day

pack a lunch

pack a punch

<hr> معنی : چهارپا، حیوان باربر <hr> معانی دیگر : چهارپا، حیوان باربر

معنی : چهارپا، حیوان باربر معانی دیگر : چهارپا، حیوان باربر

pack animal

pack away

pack dyeing machine

pack for a tirp

pack for a trip

pack for atrip

pack for trip

pack frame

pack hunting

<hr> رجوع شود به: ice pack، رجوع شود به: ice pack یخ توده، یخ شناور

رجوع شود به: ice pack، رجوع شود به: ice pack یخ توده، یخ شناور

واژه های حرف "p"