parastite

parastratigraphy

parastratotype

parastyle

parasuchia

parasuchian

parasuicide

<hr> <b>معنی</b> : پاراسمپاتی <hr> <b>معانی دیگر</b> : (زیست شناسی - اعصاب) پراهم سوهشی، پاراسمپاتیک، عمل کننده مانند دستگاه عصبی نباتی، وابسته به دستگاه عصبی نباتی

معنی : پاراسمپاتی معانی دیگر : (زیست شناسی - اعصاب) پراهم سوهشی، پاراسمپاتیک، عمل کننده مانند دستگاه عصبی نباتی، وابسته به دستگاه عصبی نباتی

parasympathetic

parasympathetic nerve

parasympathetic nervous system

<hr> (داروسازی) مقلد پراهم سوهشی

(داروسازی) مقلد پراهم سوهشی

parasympathomimetic

parasymplesite

parasynapsis

parasynaptic

parasynaptist

parasyndesis

parasynovitis

parasynthesis

parasynthetic

parasyntheton

parasyphilis

parasyphilitic

parasyphilosis

parasystole

paratacamite

paratactic

paratartaric

parataxic

<hr> (پهلوی هم گذاری واژه ها یا عبارت ها بدون به کار بردن حرف ربط مثلا: ((آمدم، دیدم، تسخیر کردم)) یا i saw و i came و i conquered) همپایگی، پراگذاری (paratactical هم می گویند)، مرتب شدن بدون ربط منطقی، توالی دو عبارت یا جمله بدون ربط یا عوامل دستوری دیگر

(پهلوی هم گذاری واژه ها یا عبارت ها بدون به کار بردن حرف ربط مثلا: ((آمدم، دیدم، تسخیر کردم)) یا i saw و i came و i conquered) همپایگی، پراگذاری (paratactical هم می گویند)، مرتب شدن بدون ربط منطقی، توالی دو عبارت یا جمله بدون ربط یا عوامل دستوری دیگر

parataxis

parate

paratectonic

paratelic

paratellurite

paraterminal

paratext

paratheca

paratheria

paratherian

<hr> پیوند دو واژه بى انکه تغییرى درانهاروى دهد، ترکیبى بى تغییر

پیوند دو واژه بى انکه تغییرى درانهاروى دهد، ترکیبى بى تغییر

parathesis

<hr> (شیمی) پاراتیون (ترکیب زهرین به فرمول c10h14o5nps که حشره کش است)

(شیمی) پاراتیون (ترکیب زهرین به فرمول c10h14o5nps که حشره کش است)

parathion

parathion poisoning

parathormone

parathyrin

<hr> (کالبد شناسی) پراسپرین، پاراتیروئید، مربوط به غدد پاراتیروئید، مترشحه از غدد ماوراءدرقی

(کالبد شناسی) پراسپرین، پاراتیروئید، مربوط به غدد پاراتیروئید، مترشحه از غدد ماوراءدرقی

واژه های حرف "p"