unavowably

unavowedly

unawake

unawaked

unawakened

unawaking

unawardable

unawardableness

unawardably

unawarded

<hr> معنی : بی خبر، ناگهان، غافل، ناخود اگاه، بی اطلاع <hr> معانی دیگر : ناآگاه، (نادر) ناهشیار، بی دقت، غفلتا، سراسیمه، ناخود اگاهانه

معنی : بی خبر، ناگهان، غافل، ناخود اگاه، بی اطلاع معانی دیگر : ناآگاه، (نادر) ناهشیار، بی دقت، غفلتا، سراسیمه، ناخود اگاهانه

unaware

unawared

unawaredly

unawarely

unawareness

<hr> معنی : بی خبر، ناگهان، ناخود اگاه، بی اطلاع، ناخود اگاهانه <hr> معانی دیگر : غیر عمدی، ناخودآگاهانه، بی توجه، غافل، ناآگاه، ناگهانی، غفلتا، ناگاه، یواشکی، سراسیمه

معنی : بی خبر، ناگهان، ناخود اگاه، بی اطلاع، ناخود اگاهانه معانی دیگر : غیر عمدی، ناخودآگاهانه، بی توجه، غافل، ناآگاه، ناگهانی، غفلتا، ناگاه، یواشکی، سراسیمه

unawares

unaway

unawful

unawfully

unawkwardly

unawkwardness

unawned

unaxed

unaxiomatic

unaxiomatically

unaxised

unaxled

unazotized

unbackboarded

<hr> معنی : رام نشده، بی حامی، سوقان گیری نشده <hr> معانی دیگر : (اسب) رام نشده، نارام، زین ناپذیر، (به ویژه از نظر مالی) بی پشتیبان، بی ضامن، بی تضمین

معنی : رام نشده، بی حامی، سوقان گیری نشده معانی دیگر : (اسب) رام نشده، نارام، زین ناپذیر، (به ویژه از نظر مالی) بی پشتیبان، بی ضامن، بی تضمین

unbacked

unbackward

unbacterial

unbadged

unbadgering

unbaffled

unbaffling

unbafflingly

unbailable

unbailableness

unbailed

unbain

unbait

unbaited

unbaized

unbaked

<hr> معنی : عدم توازن، اختلال مشاعر، غیر متعادل کردن، اختلال مشاعر پیدا کردن، تعادل بر هم زدن <hr> معانی دیگر : نامتعادل کردن، ناهمسنگ کردن، نامتوازن کردن، (به ویژه مغز و فکر) مختل کردن، خراب کردن، آشفته کردن، تعادل چیزی را بر هم زدن

معنی : عدم توازن، اختلال مشاعر، غیر متعادل کردن، اختلال مشاعر پیدا کردن، تعادل بر هم زدن معانی دیگر : نامتعادل کردن، ناهمسنگ کردن، نامتوازن کردن، (به ویژه مغز و فکر) مختل کردن، خراب کردن، آشفته کردن، تعادل چیزی را بر هم زدن

unbalance

unbalance current

واژه های حرف "u"