کلمه جو
صفحه اصلی

دوال پا

فارسی به انگلیسی

octopus, bugbear

bugbear, octopus


فرهنگ فارسی

کسی که پاهایش لاغرودرازماننددوال باشد

لغت نامه دهخدا

دوال پا. [ دَ ] ( ص مرکب ، اِ مرکب ) در افسانه های ایرانی مردمانی موهوم وخرافی که تن آدمی دارند و پایی چون دوال. دراز و پیچنده که چون در بیابان کسی را ببینند با اظهار ماندگی و بیماری بر پشت او جهند و دوال ها را که به منزله ٔپاهای آنان است بر کمر او استوار بپیچند و دیگر فرونیایند و نان و آب خود از مرکوب خویش طلبند. ( یادداشت مؤلف ). موجودی است افسانه ای که گویند پاهایی دوال مانند دارد ظاهراً نخست بار در داستان وامق و عذرا و عجائب المخلوقات زکریای قزوینی سخن از این موجود در میان آمده و از آنجا به کتابهایی نظیر سلیم جواهری و نظایر آن راه یافته است. || در عرف کنایه از آدم سمج و ابرام کننده است. چنانکه وقتی بچه ای سماجت کند و به مادر اصرار ورزد مادر بدو گوید: چرا مثل دوال پا به من چسبیده ای. ( از فرهنگ لغات عامیانه ).

فرهنگ عمید

کسی که پاهایش لاغر و دراز مانند دوال باشد. &delta، در افسانه ها گفته اند که مردمی هستند در بیابان ها و جنگل های هند دارای پاهای دراز و باریک مانند دوال که نمی توانند راه بروند و هرگاه یکی از آن ها کسی را ببیند بر پشت گردن او سوار می شود و پاهای خود را دور کمر وی می پیچد و مجبورش می سازد که راه برود و او را گردش بدهد: گفت برشو دوال سایی کن / یکی امشب دوال پایی کن (نظامی۴: ۶۸۰ ).

کسی که پاهایش لاغر و دراز مانند دوال باشد. Δ در افسانه‌ها گفته‌اند که مردمی هستند در بیابان‌ها و جنگل‌های هند دارای پاهای دراز و باریک مانند دوال که نمی‌توانند راه بروند و هرگاه یکی از آن‌ها کسی را ببیند بر پشت گردن او سوار می‌شود و پاهای خود را دور کمر وی می‌پیچد و مجبورش می‌سازد که راه برود و او را گردش بدهد: ◻︎ گفت برشو دوال‌سایی کن / یکی امشب دوال‌پایی کن (نظامی۴: ۶۸۰).


دانشنامه عمومی

دَوال پا یکی از موجودات خیالی در افسانه ها و داستان های ایرانی است که بالاتنه انسان دارد و پاهایش مانند تسمه دراز و پیچنده اند.دوال پا در زبان فارسی مصداق آدم های سمجی است که به هر دلیل به حق یا ناحق به جایی یا کسی می چسبند و آن جا را رها نمی کنند چنان که هنگامی بچه ای سماجت کند و به مادر اصرار ورزد مادر به او گوید: «چرا مثل دوال پا به من چسبیده ای.»
هدایت، صادق، فرهنگ عامیانهٔ مردم ایران، تهران: نشر چشمه، ۱۳۷۸. ص۱۴۲. شابک: ۲-۱۶-۵۵۷۱-۹۶۴
حکایت سندباد بحری و قصه سلیم جواهری، منوچهر کریم زاده، عبداللطیف طسوجی تبریزی، تهران: طرح نو، ۱۳۸۲. شابک: ۹۶۴-۷۱۳۴-۷۴-۶.
لغت نامهٔ دهخدا، سرواژهٔ دوال پا.
در افسانه ها راه چاره رهایی از دست دوال پا مست کردن او دانسته شده است.
دوال پا در افسانه های ایرانی این گونه توصیف شده:«موجود به ظاهر بدبخت و ذلیل و زبونی است که به راه مردمان نشیند و نوحه و گریه آن چنان سر دهد که دل سنگ به ناتوانی او رحم آورد. چون گذرنده ای بر او بگذرد و از او سبب اندوه بپرسد گوید: بیمارم و کسی نیست مرا به خانه ام که در این نزدیکی است برساند؛ و عابر چون گوید: بیا تو را کمک کنم. دوالپا بر گردهٔ عابر بنشیند و پاهای تسمه مانند چهل متری خود را که زیر بدن پنهان کرده بود گشوده گرداگرد بدن عابر چنان بپیچد و استوار کند که عابر را تا پایان عمر از دست او خلاصی نباشد.»
دَوال در فارسی به معنی تسمه است.

گویش مازنی

/devaalpaa/ هشت پا - موجودی افسان های که با پاهای دوال مانند بر گردن انسان سوار شود

پیشنهاد کاربران

در فرهنگ عامه دوال پا موجودی است با پاهای دراز همچون دوال ( کمند ) که به هیئت مردی سالخورده کناره ی راه می نشیند واز مردممی خواهد اورا بر دوش گیرند آنگاه پاهایش را گرد کمر رهگزر می پیچد و هر چه لازم دارد از او می خواهد. همچنین گفته می شود برا ی خلاصی از دستش تنها باید اورا مست کنند*.

به" دوال پا "در زبان آذری" قئیش پاچا " گفته می شود .
"قئیش پاچا ها" یا همان "دوال پا ها " در افسانه ها موجوداتی بودند چون خودشان نمی توانستند راه بروند لذا خود را در چهره و شمایل پیر مردها در می آوردند و در کنار رودخانه و گذرگاه های آب آنجا ها که مردم از رودخانه عبور می کردند می نشستند و از رهگذران درخواست می کردند به آنها کمک کنند تا از رودخانه عبور کنند. مردم بی خبر هم آنها را بردوش می گرفتند تا از رودخانه عبور دهند آنگاه دوال پا از فرصت استفاده کرده پاهای خود را برگردن او می پیچید و از میزبان بیچاره سواری گرفته و مدت ها پایین نمی آمد.


کلمات دیگر: