مترادف کرب : اندوه، حزن، دلگیری، غم، کربت، محنت
کرب
مترادف کرب : اندوه، حزن، دلگیری، غم، کربت، محنت
مترادف و متضاد
اندوه، حزن، دلگیری، غم، کربت، محنت،
فرهنگ فارسی
۱ - ( اسم ) اندوه دم گیر غم غصه جمع : کروب . ۲ - ( مصدر ) دشوار و سخت گردیدن غم . ۳ - ( مصدر ) اندوهگین کردن .
جمع کربه بمعنی حزن که نفس باز گیرد.
فرهنگ معین
لغت نامه دهخدا
کرب . [ ک ُ رَ ] (ع اِ) ج ِ کُربة، بمعنی حزن که نفس بازگیرد. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء).
قسم تو بادا ز جهان خرمی
قسم بداندیش تو کرب و حزن.
رست ز تیمار و ز کرب و حزن.
پر شد اکنون نسل جانم شرق و غرب.
کرب. [ ک َ ] ( ع مص ) دشوار و سخت گردیدن غم برکسی و اندوهگین کردن او را. ( از منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ). بی آرام کردن اندوه کسی را. ( غیاث اللغات ). اندوهگین کردن. ( آنندراج ) ( از منتهی الارب ) ( ترجمان جرجانی ). غمگین کردن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( مصادر زوزنی ). || دشوار آمدن کار بر کسی. ( از اقرب الموارد ). || کرب بستن دلو را. ( منتهی الارب ). رسن بستن به دسته دول. ( ناظم الاطباء ). || تافتن ریسمان را. ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). تافتن. ( منتهی الارب ). || تنگ گردانیدن بند بر بندی. ( منتهی الارب ) ( از تاج المصادر بیهقی ). تنگ گردانیدن قید و بند را بر بندی. ( از ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || برگردانیدن وشیار کردن زمین را جهت کشت. کِراب. ( از منتهی الارب )( از اقرب الموارد ). رجوع به کراب شود. || گرفتن بیخ ستبر و پهن نخل را. ( از اقرب الموارد ).
کرب. [ ک َ ] ( اِ ) یکی از گونه های درخت افرا که در جنگلهای شمال ایران فراوان است و جزو درختان نواحی مرتفع جنگلهاست. کرف. کرکو. تلین. ککم. کیکم. چیت. که پلت. افرای صحرایی. ( فرهنگ فارسی معین ).
کرب. [ ک َ رَ ] ( از ع ، اِ ) غم. اندوه. اضطراب و وحشت. کَرب :
جهان به کام تو باد و فلک مطیع تو باد
موافق از تو به راحت عدو ز تو به کرب.
نه شان به هجر شکیب و نه شان به وصل طرب
قسم تو بادا ز جهان خرمی
قسم بداندیش تو کرب و حزن .
فرخی .
هرکه بر او سایه فکند آن درخت
رست ز تیمار و ز کرب و حزن .
فرخی .
من چو آدم بودم اول حبس و کرب
پر شد اکنون نسل جانم شرق و غرب .
مولوی .
کرب . [ ک َ ] (ع مص ) دشوار و سخت گردیدن غم برکسی و اندوهگین کردن او را. (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). بی آرام کردن اندوه کسی را. (غیاث اللغات ). اندوهگین کردن . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (ترجمان جرجانی ). غمگین کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (مصادر زوزنی ). || دشوار آمدن کار بر کسی . (از اقرب الموارد). || کرب بستن دلو را. (منتهی الارب ). رسن بستن به دسته ٔ دول . (ناظم الاطباء). || تافتن ریسمان را. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). تافتن . (منتهی الارب ). || تنگ گردانیدن بند بر بندی . (منتهی الارب ) (از تاج المصادر بیهقی ). تنگ گردانیدن قید و بند را بر بندی . (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || برگردانیدن وشیار کردن زمین را جهت کشت . کِراب . (از منتهی الارب )(از اقرب الموارد). رجوع به کراب شود. || گرفتن بیخ ستبر و پهن نخل را. (از اقرب الموارد).
جهان به کام تو باد و فلک مطیع تو باد
موافق از تو به راحت عدو ز تو به کرب .
فرخی .
به هیچ چیز نباشند عاشقان خرسند
نه شان به هجر شکیب و نه شان به وصل طرب
به روز هجر بودشان ز بهر وصل خروش
به روز وصل بودشان ز بیم هجر کرب .
قطران .
پند گیر از شعر حجت وز پس ایشان مرو
تا نمانی عمرهای بیکران اندر کرب .
ناصرخسرو.
هر طرب را برابرست کرب
هر یمین را مقابل است یسار.
خاقانی .
جملگان بر بامها بودند شب
که پدید آمد ز بالا آن کرب .
مولوی .
لیک چون آمیخت با خاک کرب
کی دهند این زیر و آن بم آن طرب .
مولوی .
آن سگی می مرد و گریان آن عرب
اشک می بارید و می گفت از کرب .
مولوی .
گر تو شش سلّه کشیدی تا بشب
من کشیدم بیست سلّه بی کرب .
مولوی .
کرب . [ ک َ رَ ] (ع مص ) سپری و بریده شدن رسن دلو کسی . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). بریدن کرب دلو کسی و آن ریسمان دلو است . (از اقرب الموارد).
کرب . [ ک َرَ ] (ع اِ) زیر شاخ خرما. (مهذب الاسماء). بیخ شاخ خرما ستبر و پهن ملصق به تنه . (منتهی الارب ). بیخ ستبر و پهن شاخه ٔ خرما که چسبیده به تنه ٔ درخت باشد. (ناظم الاطباء). بیخ شاخ ستبر پهن خرما که با آن بریده شود. واحدش کَرَبة است . (از اقرب الموارد). || رسن که به دسته ٔ دلو بندند تا رسن کلان نپوسد و تباه نگردد. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رسن که دو سه تو کنند و بر سر دول بندند. (مهذب الاسماء).
کرب . [ ک ُ ] (ع اِ) نزدیک و مانند و مقدار. یقال :هذا ابل ماءة او کربها؛ ای نحوها و قربها. (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) .
کرب . [ ک َ ] (اِ) یکی از گونه های درخت افرا که در جنگلهای شمال ایران فراوان است و جزو درختان نواحی مرتفع جنگلهاست . کرف . کرکو. تلین . ککم . کیکم . چیت . که پلت . افرای صحرایی . (فرهنگ فارسی معین ).
فرهنگ عمید
۲. مشقت.
دانشنامه عمومی
شتاب نمو افرای پرچینی کم است و دارای بافت میانه است. این گیاه در مقابل یخبندان، طوفان، آلودگی هوا، هوای خشک پایدار است. شکل درخت افرای پرچین دایره گون است و شاخه های آن انعطاف پذیر هستند. چوب درخت سفید است و همچنین سخت و محکم است و برای مبل، کف پوش ها و آلات موسیقی به کار گرفته می شود. تکثیر افرای پرچین به شیوه بذر است. درخت از آنجا که گونه ای مقاوم و سازگار است، در بیشتر زمین ها و حتی به صورت خودروی یافت می شود.
دانشنامه آزاد فارسی
ازجمله سازهای ایدیوفون یا کوبه ای فاقد پوست. در مناطق گوناگون با نام های دیگری چون کارب، سَنج، جغجغه و سنگ نیز مشهور است. این ساز متشکل از دو قطعه چوب به شکل یک کاسۀ کوچک توپُر است و در برخی از نمونه ها بندِ چرمی کوچکی نیز، برای بهتر قرارگرفتن در دست، به آن متصل شده است. این ساز به شکل گروهی و فقط در مراسم عزاداری عاشورا نواخته می شود. کرب را مردان و با اجرای حرکات موزون می نوازند. ساز مذکور در لاهیجان، آران، ابیانه، شهرضا و روستاهای سبزوار متداول است و در گذشته، در مازندران نیز رایج بوده است. پیش تر آن را از سنگ می ساختند و مراسمی که این ساز در آن نواخته می شد، به سنگ زنی مشهور بود. به علت شکسته شدن سنگ ها، رفته رفته چوب جانشین سنگ شد؛ اما در برخی مناطق هنوز به این مراسم سنگ زنی می گویند.
دانشنامه اسلامی
تکرار در قرآن: ۴(بار)
اندوه شدید. راغب و جوهری قید شدت را افزودهاند ولی قاموس حزن مسلط بر نفس گفته و در اقرب آمده: «کَرَبَهُ الْغَّمُّ: اِشْتَدَّ عَلَیْهِ». . بگو: خدا شما را از آن و از هر اندوه دیگر نجات میدهد . اگر کرب حزن شدید باشد وصف آن با عظیم نهایت شدت را میرساند این لفظ چهار بار در قرآن مجید ذکر شده: . . .
گویش مازنی
۱استخوان کوچک و چهارگوش مفاصل گوسفند ۲قاب ۳استخوان کشکک ...
۱تکه ای از چوب که با ضربت تبر از تنه جدا شود ۲ظرف سر شیر ۳کاسه ...
نوعی از ادوات کوبه ای که از چوب ساخته می شودنوع نواختن کرب ...
یکی از گونه های درخت افرا که در جنگل های شمال ایران فراوان ...
پیشنهاد کاربران
افسردگی
پژمردگی