دستاس
فارسی به انگلیسی
مترادف و متضاد
دستاس، اسیاب دستی
فرهنگ فارسی
آس دستی، آسیای کوچک دارای دوسنگ ویک دسته چوبی
( اسم ) آسی کوچک که دو سنگ بر روی هم دارد و دارای دستهای چوبی است که آنرا با دست گردانند آس دستی .
دست آس آسیایی باشد که آن را به دست گردانند .
( دست آس ) ( اسم ) آسی کوچک که دو سنگ بر روی هم دارد و دارای دستهای چوبی است که آنرا با دست گردانند آس دستی .
( اسم ) آسی کوچک که دو سنگ بر روی هم دارد و دارای دستهای چوبی است که آنرا با دست گردانند آس دستی .
دست آس آسیایی باشد که آن را به دست گردانند .
( دست آس ) ( اسم ) آسی کوچک که دو سنگ بر روی هم دارد و دارای دستهای چوبی است که آنرا با دست گردانند آس دستی .
فرهنگ معین
(دَ ) (اِمر. ) آسی که با نیروی دست می چرخد و کار می کند.
لغت نامه دهخدا
دستاس. [ دَ ] ( اِ مرکب ) دست آس. آسیایی باشد که آن را به دست گردانند. ( برهان ). آسی باشد که به دست گردانند. ( جهانگیری ) ( از انجمن آرا ). آسیایی که به زور دست بگردد. ( آنندراج ). آسیایی دستی که بدان غله دست آس کنند. ( از شرفنامه منیری ). آسیاسنگی که به دست گردانند و به لهجه شوشتر دس آس گویند. ( لغت محلی شوشتر، نسخه خطی ). آسیا که با دست گردانند نه با آب و یا بادو یا ستوری. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). آسیا. ( اوبهی ).آسدست. ( مهذب الاسماء ). آسیای دستی. رائد. طاحونة. ( دهار ). مِجش . مِجشّة. ( منتهی الارب ). مِرداس. ( دهار ). مِلطاط. ( منتهی الارب ) : جبریل آمد و گفت که آنرا خرد باید کرد و نان پخت آنگاه بخورند، پس حوا دستاس نهاد و خرد کرد و پخت. ( قصص الانبیاء ص 24 ).
به دست همت تو آسمان هست
چو دست آسی به دست آسیائی.
کعبه هم قطب است و گردون راست چون دستاس زال
صورت دستاس را بر قطب دوران آمده.
چون خرد شکست بازبردش.
تا تو چون دستاس سرگردان مشتی گندمی.
- دستاس کردن ؛ خرد کردن. نرم کردن. آسیا کردن. ساییدن و سحق کردن. ( ناظم الاطباء ) : آدم را فرمود... این را بکار تا بروید و دستاس کن تا آرد شود. ( قصص الانبیاء ص 21 ).
که می خواهد لب نانی ز چرخ از تنگدستیها
که غیرت می کند دستاس امروز استخوانم را.
به دست همت تو آسمان هست
چو دست آسی به دست آسیائی.
سوزنی.
در دست آس حوداث چون دانه آس گردد. ( سندبادنامه ص 150 ). بر بالای طارم دست آسی به حرکات مختلف میگردانید. ( سندبادنامه ص 96 ).کعبه هم قطب است و گردون راست چون دستاس زال
صورت دستاس را بر قطب دوران آمده.
خاقانی.
دست آس فلک شکست خردش چون خرد شکست بازبردش.
نظامی.
پای تا سر از پی روزی دهانی و شکم تا تو چون دستاس سرگردان مشتی گندمی.
داراب بیگ جویا ( از آنندراج ).
رائد؛ دسته دستاس. ( منتهی الارب ). چوبک دستاس که بدان بگردانند. ( دهار ). مجشة؛ دستاس دلیده . ( دهار ).- دستاس کردن ؛ خرد کردن. نرم کردن. آسیا کردن. ساییدن و سحق کردن. ( ناظم الاطباء ) : آدم را فرمود... این را بکار تا بروید و دستاس کن تا آرد شود. ( قصص الانبیاء ص 21 ).
که می خواهد لب نانی ز چرخ از تنگدستیها
که غیرت می کند دستاس امروز استخوانم را.
بدیعالزمان نصیرآبادی ( از آنندراج ).
|| هاون بزرگ. ( ناظم الاطباء ).فرهنگ عمید
آسیای کوچک که دارای دو سنگ و یک دستۀ چوبی است و آن را با دست می گردانند، آس دست، آس دستی.
دانشنامه عمومی
دستاس گونه ای آس دستی است که از دو سنگ و یک دستهٔ چوبی درست شده است و آن را با دست می گردانند و برای خرد/آرد کردن مواد مختلف استفاده می شود. سنگ زیرین ثابت است و سنگ دیگر روی آن می گردد.
واژه آس در زبان فارسی به معنی دستگاهی است که برای خرد کردن مواد غذایی استفاده می شود. دستاس به معنی آس دستی است. آسیاب آسی است که با نیروی آب به چرخش در می آید و آسباد به آس بادی گفته می شود.
واژه آس در زبان فارسی به معنی دستگاهی است که برای خرد کردن مواد غذایی استفاده می شود. دستاس به معنی آس دستی است. آسیاب آسی است که با نیروی آب به چرخش در می آید و آسباد به آس بادی گفته می شود.
wiki: دستاس
گویش مازنی
/dastaas/ آسیاب دستی
آسیاب دستی
پیشنهاد کاربران
( Quern - stone )
به انگلیسی
به انگلیسی
دَستاسیدَن = خُرداندنِ چیزی.
کلمات دیگر: