غمره
فرهنگ معین
لغت نامه دهخدا
غمرة. [ غ ُ رَ] ( ع اِ ) روی شویه. ( مفاتیح خوارزمی ) ( بحر الجواهر ).نوعی از طلا که زنان بر روی مالند. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). نوعی از اطلیه که از ورس سازند و زنان بر روی مالند. ( ناظم الاطباء ). || زعفران. || ( ص ) زن گول. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). تأنیث غُمر. زن احمق و نادان و غافل. رجوع به غُمر شود.
غمرة. [ غ َ رَ ] ( اِخ ) آبخوری است در راه مکه ، حد فاصل میان تهامه و نجد. ( منتهی الارب ). آبشخوری در راه مکه و یکی از منازل آنجاست. ابن الفقیه گوید: غمرة از اعمال مدینه در راه نجد است و رسول خدا ( ص ) عکاشةبن محصن را به جنگ آنجا فرستاد. ( از معجم البلدان ).
غمرة. [ غ َ م ِ رَ ] ( ع ص ) دست چربش آلوده. ( منتهی الارب ): یدی من اللحم غمرة؛ ای زهمة. ( اقرب الموارد ). آلوده بچربی. || ( اِ ) جامه ای است سیاه رنگ که غلامان و داهان پوشند. ( منتهی الارب ). جامه سیاه رنگی است که بندگان و کنیزان پوشند. ( از اقرب الموارد ).
غمرة. [ غ َ رَ ] ( اِخ ) کوهی است. شمردل بن شریک گوید :
سقی جدثاً اعراف غمرة دونه
ببیشة دیمات الربیع هو اطله
ومابی حب الارض الا جوارها
صداها و قول ظن انی قائله.
و ذوالرمة گوید :
تقضین من اعراف لین و غمرة
فلما تعرفن الیمامة عن عفر.
غمره. [ غ َ رَ ] ( اِخ ) شهری از بلاد قوم لوط. رجوع به نزهة القلوب چ لیدن ج 3 ص 271 شود.
غمره . [ غ َ رَ ] (اِخ ) شهری از بلاد قوم لوط. رجوع به نزهة القلوب چ لیدن ج 3 ص 271 شود.
غمرة. [ غ َ رَ ] (اِخ ) آبخوری است در راه مکه ، حد فاصل میان تهامه و نجد. (منتهی الارب ). آبشخوری در راه مکه و یکی از منازل آنجاست . ابن الفقیه گوید: غمرة از اعمال مدینه در راه نجد است و رسول خدا (ص ) عکاشةبن محصن را به جنگ آنجا فرستاد. (از معجم البلدان ).
سقی جدثاً اعراف غمرة دونه
ببیشة دیمات الربیع هو اطله
ومابی حب الارض الا جوارها
صداها و قول ظن انی قائله .
و ذوالرمة گوید :
تقضین من اعراف لین و غمرة
فلما تعرفن الیمامة عن عفر.
(از معجم البلدان ).
غمرة. [ غ َ رَ ](ع اِ) سختی فراهم آمدنگاه چیزی . ج ، غَمَرات ، غِمار،غُمَر. (منتهی الارب ) (آنندراج ). سختی . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ). دشواری . (دهار). سرگردانی و سختی . (مهذب الاسماء): غمرةالشی ٔ؛ شدته و مزدحمه . (از اقرب الموارد). تنگی و شدت . سختی مرگ . هر سختی که باشد. || انبوهی مردم . || گروه مردم پراکنده از هر جای . || بسیاری آب . ج ، غِمار. (منتهی الارب ) (آنندراج ). آب بسیار. (ذیل اقرب الموارد). || گرداب . (مهذب الاسماء) (تفسیر ابوالفتوح رازی ). || مجازاً بمعنی انهماک در باطل . (ناظم الاطباء). غفلت و جهل و حیرت و ضلالت . (تفسیر ابوالفتوح رازی ) : فذرهم فی غمرتهم حتی حین . (قرآن 54/23). || غمرة الموت ؛ سختی مرگ .
غمرة. [ غ َ م ِ رَ ] (ع ص ) دست چربش آلوده . (منتهی الارب ): یدی من اللحم غمرة؛ ای زهمة. (اقرب الموارد). آلوده بچربی . || (اِ) جامه ای است سیاه رنگ که غلامان و داهان پوشند. (منتهی الارب ). جامه ٔ سیاه رنگی است که بندگان و کنیزان پوشند. (از اقرب الموارد).
غمرة. [ غ ُ رَ] (ع اِ) روی شویه . (مفاتیح خوارزمی ) (بحر الجواهر).نوعی از طلا که زنان بر روی مالند. (منتهی الارب ) (آنندراج ). نوعی از اطلیه که از ورس سازند و زنان بر روی مالند. (ناظم الاطباء). || زعفران . || (ص ) زن گول . (منتهی الارب ) (آنندراج ). تأنیث غُمر. زن احمق و نادان و غافل . رجوع به غُمر شود.
فرهنگ عمید
۲. محل فراهم آمدن و انبوهی چیزی.
دانشنامه اسلامی
از آن (غمره) به مناسبت در باب حج نام برده اند.
میقات عقیق
از جمله میقات ها عقیق است که آغاز آن مسلخ، میانه آن غمره و نهایتش ذات عرق است.
احرام بستن از عقیق
به قول مشهور، احرام بستن از تمامی محدوده عقیق جایز است؛ لیکن در صورت مُحرم نشدن از مسلخ، افضل آن است که از غمره محرم شود.
ریشه کلمه:
غمر (۴ بار)
پوشاندن و در زیر گرفتن. «غَمَرَهُ الْماءُ غَمْراً: عَلاهُ وَ غَطّاهُ» آب از او بالا آمد و او را در زیر گرفت راغب گوید غمرة آب بزرگی است که محل خویش را پوشانده. و به طور مثل به جهالتی و غفلتی که شخص را احاطه کرده گفته میشود. . بلکه قلوبشان از این قرآن در غفلت است غفلت نیز قلب را میپوشاند طبرسی آن را در آیه غفلت و به قولی جهالت و حیرت گفته است. ایضاً . . . غمرات شداید مرگ است که انسان را احاطه میکند و میپوشاند یعنی: ای کاش میدیدی ظالمان را آنگاه که در شداید مرگاند.