تشکید

تشکیدزه

تشکیدزی

تشکیر

<hr> مترادف تشکیل : ایجاد، برپاسازی، تاسیس، تشیید، تکوین، شکل پذیری، وضع، شکل دهی <hr> برابر پارسی : برپایی، برپا، پایه ریزی، پدیدآوری، ساختن، سازمان دادن

مترادف تشکیل : ایجاد، برپاسازی، تاسیس، تشیید، تکوین، شکل پذیری، وضع، شکل دهی برابر پارسی : برپایی، برپا، پایه ریزی، پدیدآوری، ساختن، سازمان دادن

تشکیل

تشکیه

<hr> مترادف تشکیک : تردید، شبهه، شک، ظن، گمان ، به شبهه افکندن، به شک انداختن، شک آوردن <hr> متضاد تشکیک : یقین، یقین کردن

مترادف تشکیک : تردید، شبهه، شک، ظن، گمان ، به شبهه افکندن، به شک انداختن، شک آوردن متضاد تشکیک : یقین، یقین کردن

تشکیک

تشی

تشیئه

تشیاء

تشیخ

تشید

تشیر

تشیره

تشیط

تشیطن

تشیظم

<hr> مترادف تشیع : شیعه، شیعه مذهب، پیرو بودن، پیروی کردن، متابعت کردن

مترادف تشیع : شیعه، شیعه مذهب، پیرو بودن، پیروی کردن، متابعت کردن

تشیع

تشیم

تشیو

تشیی

تشییب

تشییح

تشییخ

<hr> مترادف تشیید : استحکام، استوارسازی، استواری، استحکام بخشی، تقویت ، استحکام بخشیدن، استوار ساختن، تقویت کردن، مستحکم کردن، بلند کردن دیوار <hr> متضاد تشیید : تضعیف

مترادف تشیید : استحکام، استوارسازی، استواری، استحکام بخشی، تقویت ، استحکام بخشیدن، استوار ساختن، تقویت کردن، مستحکم کردن، بلند کردن دیوار متضاد تشیید : تضعیف

تشیید

تشییز

تشییص

تشییط

<hr> مترادف تشییع : بدرقه، مشایعت، همراهی ، دنبال جنازه رفتن <hr> متضاد تشییع : استقبال <hr> برابر پارسی : همراهی، پسواری

مترادف تشییع : بدرقه، مشایعت، همراهی ، دنبال جنازه رفتن متضاد تشییع : استقبال برابر پارسی : همراهی، پسواری

تشییع

تشییع کردن

تشییف

تشییم

تشیین

تصائی

تصابب

تصابح

تصابر

تصابی

تصات

<hr> مترادف تصاحب : تصرف، تملک، ضبط، قبض، دست اندازی، غصب، دزدی، اختیار، قدرت، صاحب شدن، مالک شدن <hr> برابر پارسی : دست اندازی، به چنگ آوری

مترادف تصاحب : تصرف، تملک، ضبط، قبض، دست اندازی، غصب، دزدی، اختیار، قدرت، صاحب شدن، مالک شدن برابر پارسی : دست اندازی، به چنگ آوری

تصاحب

<hr> مترادف تصاحب کردن : به دست آوردن، مالک شدن، صاحب شدن، تصرف کردن

مترادف تصاحب کردن : به دست آوردن، مالک شدن، صاحب شدن، تصرف کردن

تصاحب کردن

تصاخب

<hr> مترادف تصادف : برخورد، تلاقی، ملاقات، تصادم، اتفاق، پیشامد، حادثه، سانحه <hr> برابر پارسی : برخورد، بهم خوردن، پیشامد، رخداد، رویداد

مترادف تصادف : برخورد، تلاقی، ملاقات، تصادم، اتفاق، پیشامد، حادثه، سانحه برابر پارسی : برخورد، بهم خوردن، پیشامد، رخداد، رویداد

تصادف

<hr> مترادف تصادفا : اتفاقاً، تصادفی، شانسی، غیرمترقبه، غیرمنتظره <hr> برابر پارسی : پیشامدی

مترادف تصادفا : اتفاقاً، تصادفی، شانسی، غیرمترقبه، غیرمنتظره برابر پارسی : پیشامدی

تصادفا

تصادفاً

<hr> مترادف تصادفی : اتفاقی، حادثی، غیرمترقبه، تصادف <hr> برابر پارسی : ناگهانی

مترادف تصادفی : اتفاقی، حادثی، غیرمترقبه، تصادف برابر پارسی : ناگهانی

تصادفی

تصادق

<hr> مترادف تصادم : برخورد، تصادف، درگیری <hr> برابر پارسی : برخورد، بهم کوفتن

مترادف تصادم : برخورد، تصادف، درگیری برابر پارسی : برخورد، بهم کوفتن

واژه های حرف "ت" - لغت نامه دهخدا