تبر لگام

تبر مانده

تبرآباد

تبرآسیا

<hr> مترادف تبرئه : ابراء، برائت، پاکی، رفع اتهام، مبرا <hr> متضاد تبرئه : محکوم، محکومیت <hr> برابر پارسی : بیگناهی، گناه زدلیی

مترادف تبرئه : ابراء، برائت، پاکی، رفع اتهام، مبرا متضاد تبرئه : محکوم، محکومیت برابر پارسی : بیگناهی، گناه زدلیی

تبرئه

تبرئه جستن

تبرئه حاصل کرد

تبرئه حاصل کردن

<hr> مترادف تبرئه شدن : برائت یافتن، بی گناه شناخته شدن، مبرا شدن

مترادف تبرئه شدن : برائت یافتن، بی گناه شناخته شدن، مبرا شدن

تبرئه شدن

تبرئه نامه

<hr> مترادف تبرئه کردن : رفع اتهام کردن، مبرا دانستن، بی گناه دانستن

مترادف تبرئه کردن : رفع اتهام کردن، مبرا دانستن، بی گناه دانستن

تبرئه کردن

<hr> مترادف تبرا : بیزاری جستن، دوری کردن، بری شدن ازتهمت، گناه، بیزاری، پاکی، تنزیه

مترادف تبرا : بیزاری جستن، دوری کردن، بری شدن ازتهمت، گناه، بیزاری، پاکی، تنزیه

تبرا

تبرا جستن

تبرا داشتن

تبرا نمودن

<hr> مترادف تبرا کردن : دوری کردن، بیزاری جستن

مترادف تبرا کردن : دوری کردن، بیزاری جستن

تبرا کردن

تبراء

تبرائیان

تبراباد

تبراز

تبراک

تبربس

تبرتخماق

تبرته

تبرتیشه

تبرج

تبرخ

تبرخون

تبرخون زدن

تبرخونی

تبرد

تبردار

تبردسته

تبرر

تبرز

<hr> مترادف تبرزد : نبات، تبرزه

مترادف تبرزد : نبات، تبرزه

تبرزد

تبرزن

تبرزه

تبرزین

تبرزین دار

تبرستان

تبرسران

تبرض

تبرطل

تبرطم

<hr> مترادف تبرع : احسان، بخشش، بر، ثواب جویی، نیکویی، نیکی، نیکوکاری

مترادف تبرع : احسان، بخشش، بر، ثواب جویی، نیکویی، نیکی، نیکوکاری

واژه های حرف "ت" - لغت نامه دهخدا