تخریط

تخریف

تخریق

تخریم

تخزب

تخزبز

تخزع

تخزل

تخزلج

تخزم

تخزیر

تخزیع

تخزیم

<hr> مترادف تخس : خودسر، سرکش، لجوج، نافرمان، یک دنده <hr> متضاد تخس : حرف شنو

مترادف تخس : خودسر، سرکش، لجوج، نافرمان، یک دنده متضاد تخس : حرف شنو

تخس

تخس و پخس

تخس کردن

تخسانجکث

تخسانجکثی

تخسم

تخسی

تخسیج

تخسیجی

تخسیر

تخسیرات

تخسیه

تخش

تخشا

تخشائی ارتش

تخشب

تخشخش

تخشع

تخشل

تخشم

تخشن

تخشی

تخشی محله

تخشیدن

تخشیف

تخشیم

تخشین

تخشیه

تخصر

<hr> مترادف تخصص : استادی، چیرگی، مهارت، اختصاص، ویژگی، خبرگی، کاردانی، کارشناسی <hr> برابر پارسی : کاردانی، گرایش، ویژگی، ویژه کاری

مترادف تخصص : استادی، چیرگی، مهارت، اختصاص، ویژگی، خبرگی، کاردانی، کارشناسی برابر پارسی : کاردانی، گرایش، ویژگی، ویژه کاری

تخصص

تخصص یافتن

تخصه

تخصیر

<hr> مترادف تخصیص : اختصاص، خاص، خصوصیت، مختص، اختصاص دادن، خاص کردن، مختص کردن، ویژه گردانیدن <hr> متضاد تخصیص : تعمیم <hr> برابر پارسی : ویژه کردن، بخش کردن، کنارگزاری

مترادف تخصیص : اختصاص، خاص، خصوصیت، مختص، اختصاص دادن، خاص کردن، مختص کردن، ویژه گردانیدن متضاد تخصیص : تعمیم برابر پارسی : ویژه کردن، بخش کردن، کنارگزاری

تخصیص

<hr> مترادف تخصیص دادن : اختصاص دادن، ویژه گردانیدن

مترادف تخصیص دادن : اختصاص دادن، ویژه گردانیدن

تخصیص دادن

لغت نامه دهخدا

واژه های حرف "ت" - لغت نامه دهخدا