ترغده

ترغده شدن

ترغش

ترغل

ترغله

ترغلو

ترغم

ترغند

ترغه

ترغه شدن

ترغو

ترغو بالیغ

ترغوبالیغ

ترغود

ترغویشته

ترغچی

ترغی

<hr> مترادف ترغیب : انگیزش، تحریض، تحریک، تشجیع، تشویق، تحریص، راغب ساختن <hr> برابر پارسی : انگیزش، برانگیختن

مترادف ترغیب : انگیزش، تحریض، تحریک، تشجیع، تشویق، تحریص، راغب ساختن برابر پارسی : انگیزش، برانگیختن

ترغیب

<hr> مترادف ترغیب کردن : راغب ساختن، علاقه مند کردن تشویق کردن، ایجادرغبت کردن، برانگیختن، راغب کردن، علاقه مند ساختن <hr> برابر پارسی : برانگیختن، وا داشتن

مترادف ترغیب کردن : راغب ساختن، علاقه مند کردن تشویق کردن، ایجادرغبت کردن، برانگیختن، راغب کردن، علاقه مند ساختن برابر پارسی : برانگیختن، وا داشتن

ترغیب کردن

ترغیف

ترغیم

ترغینان

ترغیه

ترف

ترف با

ترف سیاه

ترف فور

ترفاس

ترفان

ترفبا

ترفت

ترفد

ترفرف

ترفروش

ترفس

ترفض

<hr> مترادف ترفع : برتری جستن، خودرا برتر پنداشتن، خود را برتر گرفتن، برتری داشتن، برتر بودن، سر بودن

مترادف ترفع : برتری جستن، خودرا برتر پنداشتن، خود را برتر گرفتن، برتری داشتن، برتر بودن، سر بودن

ترفع

ترفغ

ترفق

ترفل

ترفلان

ترفله

ترفنج

<hr> مترادف ترفند : تزویر، چاره، حیله، دروغ، شعبده، فریب، مکر، سخن بیهوده، محال

مترادف ترفند : تزویر، چاره، حیله، دروغ، شعبده، فریب، مکر، سخن بیهوده، محال

ترفند

ترفند کردن

ترفنده

ترفنیوس

<hr> مترادف ترفه : آسایش، تن آسانی، آسودن، رفاه، رفاه زدگی، اسایش داشتن، آسوده بودن، در رفاه بودن

مترادف ترفه : آسایش، تن آسانی، آسودن، رفاه، رفاه زدگی، اسایش داشتن، آسوده بودن، در رفاه بودن

ترفه

لغت نامه دهخدا

واژه های حرف "ت" - لغت نامه دهخدا