لغت نامه دهخدا

حموات

حموان

حموت دور

حموته

حموج

حمود

حمور

حموری

حموز

حموشه

حموص

حموض

حموضت

حموضه

حموطل

حموقه

<hr> مترادف حمول : بردبار، پرتحمل، پرشکیب، شکیبا، صابر، صبور، سخت جان، گرانجان، بارکش <hr> متضاد حمول : کم طاقت

مترادف حمول : بردبار، پرتحمل، پرشکیب، شکیبا، صابر، صبور، سخت جان، گرانجان، بارکش متضاد حمول : کم طاقت

حمول

حمولات

حموله

حمون

حموه

حموکت

حموی

حمک

حمکه

حمی

حمی وا

حمیا

حمیات

<hr> مترادف حمیت : آزادگی، آزادمنشی، بزرگواری، بلندهمتی، پایمردی، تعصب، جوانمردی، حریت، رادی، عرق، عصبیت، غیرت، غیرتمندی، فتوت، مروت <hr> متضاد حمیت : ناجوانمردی <hr> برابر پارسی : مردانگی، جوانمردی

مترادف حمیت : آزادگی، آزادمنشی، بزرگواری، بلندهمتی، پایمردی، تعصب، جوانمردی، حریت، رادی، عرق، عصبیت، غیرت، غیرتمندی، فتوت، مروت متضاد حمیت : ناجوانمردی برابر پارسی : مردانگی، جوانمردی

حمیت

حمیحیق

<hr> مترادف حمید : پسندیده، ستوده، فرخنده، مبارک، میمون

مترادف حمید : پسندیده، ستوده، فرخنده، مبارک، میمون

حمید

حمیدآباد

حمیدا

حمیداباد

حمیدالدین

حمیدالدین بخارا

حمیدالدین بخارایی

حمیدالدین بلخی

حمیدالدین جوهری

حمیدالدین دهستا

حمیدالدین دهستانی

حمیدالدین دهلوی

حمیدالدین ماکور

حمیدالدین ماکوری

حمیدالدین محمود

حمیدالدین محمودی

حمیدالدین مستوف

واژه های حرف "ح" - لغت نامه دهخدا