لغت نامه دهخدا

سبیعی

<hr> مترادف سبیل : بروت، سبلت، شارب | جاده، راه، صراط، طریق، قربانی، نذر، وقف، روش، شیوه، طریقه، روا، مباح <hr> متضاد سبیل : ریش، محاسن

مترادف سبیل : بروت، سبلت، شارب | جاده، راه، صراط، طریق، قربانی، نذر، وقف، روش، شیوه، طریقه، روا، مباح متضاد سبیل : ریش، محاسن

سبیل

سبیل بند

سبیل بودن

<hr> مترادف سبیل کردن : مجانی کردن، رایگان ساختن، وقف کردن، خیر کردن

مترادف سبیل کردن : مجانی کردن، رایگان ساختن، وقف کردن، خیر کردن

سبیل کردن

سبیلان

سبیله

<hr> مترادف سبیلو : سبیل دار <hr> متضاد سبیلو : ریشو، ریش دار

مترادف سبیلو : سبیل دار متضاد سبیلو : ریشو، ریش دار

سبیلو

سبیلک

سبیلی

سبیه

سبیوش

سبیکه

سبیی

<hr> مترادف ست : دست، سری، گیم، دور بازی

مترادف ست : دست، سری، گیم، دور بازی

ست

ست الشام

ست العرب

ست الملک

ست الوزراء

ست عشر

ست و سیر

ستا

ستائر

ستائیدنی

ستابه

ستاتر

ستاتیرا

ستاج

ستاخ

<hr> مترادف ستاد : قرارگاه، مرکز، مقر، ارکان حرب، رکن، مرکز برنامه ریزی

مترادف ستاد : قرارگاه، مرکز، مقر، ارکان حرب، رکن، مرکز برنامه ریزی

ستاد

ستاد آرتش

ستاد ارتش

<hr> مترادف ستادن : ایستادن، ستدن، گرفتن، ستاندن <hr> متضاد ستادن : نشستن

مترادف ستادن : ایستادن، ستدن، گرفتن، ستاندن متضاد ستادن : نشستن

ستادن

ستاده

ستاذاب

<hr> مترادف ستار : پوشاننده، رازپوش، عیب پوش <hr> متضاد ستار : افشاگر

مترادف ستار : پوشاننده، رازپوش، عیب پوش متضاد ستار : افشاگر

ستار

ستار باز

ستارآباد

ستاراباد

ستارالعیوب

ستاران

ستارباز

ستارخان

ستارلو

ستارنایب کندی

<hr> مترادف ستاره : اختر، کوکب، نجم ، بخت، اقبال، تقدیر، طالع، آرتیست، هنرپیشه، فرد شاخص، قهرمان <hr> متضاد ستاره : خورشید، شمس

مترادف ستاره : اختر، کوکب، نجم ، بخت، اقبال، تقدیر، طالع، آرتیست، هنرپیشه، فرد شاخص، قهرمان متضاد ستاره : خورشید، شمس

واژه های حرف "س" - لغت نامه دهخدا