سرخه ریز

سرخه کلا

سرخه گاو

سرخو

سرخواب

سرخوار

سرخوان

سرخوانی

<hr> مترادف سرخود : خودسر، خودسرانه، خودمختار، مستقل

مترادف سرخود : خودسر، خودسرانه، خودمختار، مستقل

سرخود

سرخود بار آمدن

سرخود بار امدن

<hr> مترادف سرخوش : تردماغ، خوشحال، سردماغ، سرزنده، بانشاط، شاد، سرمست، شنگول، لول، مخمور، مست، مسرور، ملنگ، نشئه <hr> متضاد سرخوش : خمار

مترادف سرخوش : تردماغ، خوشحال، سردماغ، سرزنده، بانشاط، شاد، سرمست، شنگول، لول، مخمور، مست، مسرور، ملنگ، نشئه متضاد سرخوش : خمار

سرخوش

سرخوش بودن

<hr> مترادف سرخوشی : سرمستی، سرور، شادمانی، شادمانگی، مستی، نشاط، نشئگی <hr> متضاد سرخوشی : خماری

مترادف سرخوشی : سرمستی، سرور، شادمانی، شادمانگی، مستی، نشاط، نشئگی متضاد سرخوشی : خماری

سرخوشی

سرخون

سرخچه

سرخژه

سرخک

سرخکان

سرخکت

سرخکتی

سرخکی

سرخگان

<hr> مترادف سرخی : شفق گونی، قرمزی، سرخاب، برافروختگی

مترادف سرخی : شفق گونی، قرمزی، سرخاب، برافروختگی

سرخی

سرخیرگی

سرخیزه

<hr> مترادف سرخیل : سردار، سردسته، سرگروه، سرلشکر، سرسلسله، سلسله جنبان، پیشوا، رهبر

مترادف سرخیل : سردار، سردسته، سرگروه، سرلشکر، سرسلسله، سلسله جنبان، پیشوا، رهبر

سرخیل

سرخیل شیاطین

سرخیوس

سرخیژه

<hr> مترادف سرد : بارد، خنک، یخ ، بی روح، خشک، بی میل، سردمزاج ، بی احساس، بی عاطفه، بی تحرک، ناپویا، بی مزه، گرانجان، نچسب، نگد، بیگانه خو <hr> متضاد سرد : گرم، مشتاق

مترادف سرد : بارد، خنک، یخ ، بی روح، خشک، بی میل، سردمزاج ، بی احساس، بی عاطفه، بی تحرک، ناپویا، بی مزه، گرانجان، نچسب، نگد، بیگانه خو متضاد سرد : گرم، مشتاق

سرد

سرد آمدن

سرد امدن

سرد باد

سرد حرف

<hr> مترادف سرد شدن : خنک شدن، یخ شدن، یخ کردن، بی روح شدن، خشک شدن، بی میل شدن، ناامید شدن، دل سردشدن، دل زده شدن، ملول گشتن، بی شورشدن، از هیجان افتادن، بی اعتنا گشتن، مردن

مترادف سرد شدن : خنک شدن، یخ شدن، یخ کردن، بی روح شدن، خشک شدن، بی میل شدن، ناامید شدن، دل سردشدن، دل زده شدن، ملول گشتن، بی شورشدن، از هیجان افتادن، بی اعتنا گشتن، مردن

سرد شدن

سرد نفس

سرد و آبدار

سرد و ابدار

سرد و تر

سرد و خشک

سرد و گرم چشیدن

<hr> مترادف سرد و گرم چشیده : مجرب، باتجربه، کاردان، آب دیده

مترادف سرد و گرم چشیده : مجرب، باتجربه، کاردان، آب دیده

سرد و گرم چشیده

<hr> مترادف سرد کردن : بی میل کردن، وازده کردن، دل زده کردن، خنک کردن، گرمازدایی کردن

مترادف سرد کردن : بی میل کردن، وازده کردن، دل زده کردن، خنک کردن، گرمازدایی کردن

واژه های حرف "س" - لغت نامه دهخدا