شاداباد

شاداباد مشایخ

<hr> مترادف شادابی : آبداری، تازگی، خرمی، طراوت <hr> متضاد شادابی : پژمردگی

مترادف شادابی : آبداری، تازگی، خرمی، طراوت متضاد شادابی : پژمردگی

شادابی

شادار

شاداسپرم

<hr> مترادف شادان : خرم، خندان، خوشرو، شادمان، مسرور، مشعوف <hr> متضاد شادان : غمگین، غمناک

مترادف شادان : خرم، خندان، خوشرو، شادمان، مسرور، مشعوف متضاد شادان : غمگین، غمناک

شادان

شادان دل

شادان کردن

شادانج

شادانق

شادانه

شادانک

شادانی

<hr> مترادف شادباش : تبریک، تهنیت، مبارکباد، شاباش <hr> متضاد شادباش : تسلیت

مترادف شادباش : تبریک، تهنیت، مبارکباد، شاباش متضاد شادباش : تسلیت

شادباش

شادبخت

شادبهر

شادبهر و عین الح

شادبهر و عین الحیوه

شادبهمن

شادتگین خانی

شادح

شادخ

شادخه

شادخو

شادخواب

<hr> مترادف شادخوار : خوشگذران، عیاش، باده گسار، می نوش، نوشخوار، آوازه خوان، مطرب

مترادف شادخوار : خوشگذران، عیاش، باده گسار، می نوش، نوشخوار، آوازه خوان، مطرب

شادخوار

شادخوار بخاری

شادخواره

<hr> مترادف شادخواری : خوشگذرانی، خوشی، عیاشی، باده گساری، شرابخواری، می نوشی، آوازه خوانی، مطربی

مترادف شادخواری : خوشگذرانی، خوشی، عیاشی، باده گساری، شرابخواری، می نوشی، آوازه خوانی، مطربی

شادخواری

شادخواست

شادخور

شادخوره

شادخی

شاددل

شاددلی

شادراز

شادران

شادراه

شادربان

شادرلی

<hr> مترادف شادروان : بخشوده، زنده یاد، فقید، مرحوم، مغفور | پرده، چادر، خیمه، بند، سد، اساس، اصل، بنیان، پایه، سایبان، مظله، بساط، فرش

مترادف شادروان : بخشوده، زنده یاد، فقید، مرحوم، مغفور | پرده، چادر، خیمه، بند، سد، اساس، اصل، بنیان، پایه، سایبان، مظله، بساط، فرش

واژه های حرف "ش" - لغت نامه دهخدا