علاقمه

<hr> مترادف علاقه : اشتیاق، بستگی، پیوستگی، تعشق، تعلق، تمایل، توجه، دلبستگی، رابطه، شوق، عشق، عطش، محبت، میل، وابستگی، املاک، دارایی، بند، دنباله <hr> برابر پارسی : دلبستگی، دوست داشتن، گرایش

مترادف علاقه : اشتیاق، بستگی، پیوستگی، تعشق، تعلق، تمایل، توجه، دلبستگی، رابطه، شوق، عشق، عطش، محبت، میل، وابستگی، املاک، دارایی، بند، دنباله برابر پارسی : دلبستگی، دوست داشتن، گرایش

علاقه

علاقه الصید

علاقه بند

علاقه بندی

علاقه جنبان

علاقه دار

<hr> مترادف علاقه مند : راغب، مایل، مشتاق <hr> برابر پارسی : دوستدار، دلبسته، شیفته، مهرورز

مترادف علاقه مند : راغب، مایل، مشتاق برابر پارسی : دوستدار، دلبسته، شیفته، مهرورز

علاقه مند

علاقهالصید

علاقی

علاقیه

علال

علالا

علاله

علالی

علام

علامات

علامات آسمانی

علامات اسمانی

<hr> مترادف علامت : آیت، آیه، نشان، نشانه، نمود، نمودار، انگ، داغ، شاخص، شاخصه، رایت، علم، اشاره <hr> برابر پارسی : نشانه، آرنگ، نشانی

مترادف علامت : آیت، آیه، نشان، نشانه، نمود، نمودار، انگ، داغ، شاخص، شاخصه، رایت، علم، اشاره برابر پارسی : نشانه، آرنگ، نشانی

علامت

علامت کش

علامرودشت

<hr> مترادف علامه : دانشمند، دانشور، عالم، علیم، فاضل <hr> متضاد علامه : جهول

مترادف علامه : دانشمند، دانشور، عالم، علیم، فاضل متضاد علامه : جهول

علامه

علامه بحرالعلوم

علامه بهبهانی

علامه تفتازانی

علامه توبلی

علامه حائری

علامه حصیری

علامه حلی

علامه دهلوی

علامه دوانی

علامه رازی

علامه زبیدی

علامه زمخشری

علامه سکاکی

علامه شیرازی

علامه طباطبایی

علامه قیسی

علامه لیثی

علامه مجلسی

علامه مقدسی

علامه همدانی

علامه ٔ بحرانی

علامه ٔ بحرین

علامه ٔ بشر

علامه ٔ ثانی

علامه ٔ جزری

لغت نامه دهخدا

واژه های حرف "ع" - لغت نامه دهخدا