لغت نامه دهخدا

فطوه

<hr> برابر پارسی : بَرسم

فطیر

فطیر خواران

فطیرخواران

فطیره

فطیس

فطیسه

فطیلامج

فطیلیون

فطیم

فطیمه

فطین

فطین و لوس

فظ

فظاظ

فظاظت

فظاظه

فظاعه

فظایع

فظظ

فظع

فظی

فظیظ

فظیع

فعافع

<hr> مترادف فعال : پرکار، ساعی، سخت کوش، کارآمد، کارآ، کاری، کوشا، مجد <hr> متضاد فعال : تن آسا <hr> برابر پارسی : پرکار، پرکنش، پویا، کاری، کُنشگر، کوشا

مترادف فعال : پرکار، ساعی، سخت کوش، کارآمد، کارآ، کاری، کوشا، مجد متضاد فعال : تن آسا برابر پارسی : پرکار، پرکنش، پویا، کاری، کُنشگر، کوشا

فعال

فعال مایرید

فعال مایشاء

فعالا

<hr> مترادف فعالیت : پرکاری، تلاش، جدیت، سخت کوشی، کار، کوشش، مشغله <hr> برابر پارسی : تلاش، تکاپو، ناآرامی، پرکاری، کار و جنبش، کُنشگری، کنش وری، کوشش، کوشندگی

مترادف فعالیت : پرکاری، تلاش، جدیت، سخت کوشی، کار، کوشش، مشغله برابر پارسی : تلاش، تکاپو، ناآرامی، پرکاری، کار و جنبش، کُنشگری، کنش وری، کوشش، کوشندگی

فعالیت

فعامه

فعدوس

فعر

فعسا

فعفاع

فعفع

فعفعان

فعفعانی

فعفعه

فعفعی

<hr> مترادف فعل : عملکرد، عمل، کار، کردار، کنش، اثر، تاثیر، شغل، مشغله، رفتار <hr> برابر پارسی : کارواژه، پویه، کردار، کنش، کنِش

مترادف فعل : عملکرد، عمل، کار، کردار، کنش، اثر، تاثیر، شغل، مشغله، رفتار برابر پارسی : کارواژه، پویه، کردار، کنش، کنِش

فعل

فعل تعجب

فعل مجهول

فعل مرکب

فعل معلوم

فعل منحوت

فعل ناقص

<hr> مترادف فعل و انفعال : تاثیر، تعامل، کنش وواکنش <hr> برابر پارسی : کنش و واکنش، برهمکنش

مترادف فعل و انفعال : تاثیر، تعامل، کنش وواکنش برابر پارسی : کنش و واکنش، برهمکنش

فعل و انفعال

واژه های حرف "ف" - لغت نامه دهخدا