مایل کردن

مایل کندی

مایل گردیدن

مایل گشتن

مایلزم

مایلی

مایمرغ

مایمرغی

<hr> مترادف مایملک : دارایی، مال، مال ومنال، هست ونیست، هستی <hr> برابر پارسی : داشته ها، دارایی

مترادف مایملک : دارایی، مال، مال ومنال، هست ونیست، هستی برابر پارسی : داشته ها، دارایی

مایملک

ماین

ماین بلاغ

مایندر

<hr> مترادف مایه : آلت، ابزار، ادات، افزار، اساس، اصل، جرثومه، سرچشمه، ماده، دانش، سواد، معلومات، بضاعت، پول، سرمایه، وسیله، باعث، علت، ملاک، هیولی، فحوا، مضمون، اندازه، قدر، مقدار، تخمیرگر، تخمیرکننده، واکسن <hr> برابر پارسی : ماده

مترادف مایه : آلت، ابزار، ادات، افزار، اساس، اصل، جرثومه، سرچشمه، ماده، دانش، سواد، معلومات، بضاعت، پول، سرمایه، وسیله، باعث، علت، ملاک، هیولی، فحوا، مضمون، اندازه، قدر، مقدار، تخمیرگر، تخمیرکننده، واکسن برابر پارسی : ماده

مایه

مایه آمدن

مایه امدن

مایه به مایه

مایه خمیر

مایه خوش

<hr> مترادف مایه دار : پرمایه، غلیظ، پررنگ، توانگر، ثروتمند، باسواد، بامعلومات <hr> متضاد مایه دار : کم مایه

مترادف مایه دار : پرمایه، غلیظ، پررنگ، توانگر، ثروتمند، باسواد، بامعلومات متضاد مایه دار : کم مایه

مایه دار

مایه داری

مایه رفتن

مایه زدن

مایه زنی

مایه ساختن

مایه ستانی

مایه سوز شدن

مایه شتر

مایه شناسی

<hr> مترادف مایه ور : پرمایه، پولدار، ثروتمند، غنی، دارا، پرارزش، پربها، ارزشمند، باارزش، گران بها، باشکوه، پرجلال، شکوهمند، مجلل، بزرگوار، محتشم، گران مایه

مترادف مایه ور : پرمایه، پولدار، ثروتمند، غنی، دارا، پرارزش، پربها، ارزشمند، باارزش، گران بها، باشکوه، پرجلال، شکوهمند، مجلل، بزرگوار، محتشم، گران مایه

مایه ور

مایه ٔ خرداد

مایه ٔ شب

مایه ٔ صدق

مایه ٔ کشمیر

مایه پنیر

مایه کاری

مایه کردن

<hr> مترادف مایه کوبی : تلقیح، واکسیناسیون

مترادف مایه کوبی : تلقیح، واکسیناسیون

مایه کوبی

مایه گاو

<hr> مترادف مایه گذاشتن : وقت صرف کردن، وقت گذاشتن، هزینه کردن، نیرو گذاشتن، انرژی صرف کردن

مترادف مایه گذاشتن : وقت صرف کردن، وقت گذاشتن، هزینه کردن، نیرو گذاشتن، انرژی صرف کردن

مایه گذاشتن

<hr> مترادف مایه گرفتن : نشئت گرفتن، سرچشمه گرفتن، ناشی شدن، منبعث شدن، باعث شدن

مترادف مایه گرفتن : نشئت گرفتن، سرچشمه گرفتن، ناشی شدن، منبعث شدن، باعث شدن

مایه گرفتن

<hr> مترادف مایو : لباس شنا

مایو

مایوان

<hr> مترادف مایوس : بی امید، دلسرد، محروم، ناامید، ناکام، نومید، وازده <hr> متضاد مایوس : امیدوار <hr> برابر پارسی : دلسرد، سرخورده، ناامید، نومید، واخورده

مترادف مایوس : بی امید، دلسرد، محروم، ناامید، ناکام، نومید، وازده متضاد مایوس : امیدوار برابر پارسی : دلسرد، سرخورده، ناامید، نومید، واخورده

مایوس

<hr> مترادف مایوس شدن : ناامیدشدن، نومید گشتن، دل سرد شدن، وازده شدن، محروم شدن، ناکام گشتن

مترادف مایوس شدن : ناامیدشدن، نومید گشتن، دل سرد شدن، وازده شدن، محروم شدن، ناکام گشتن

مایوس شدن

<hr> مترادف مایوس کردن : نومید کردن، ناامید کردن، محروم ساختن، وازده کردن، ناکام کردن <hr> متضاد مایوس کردن : امیدوار کردن

مترادف مایوس کردن : نومید کردن، ناامید کردن، محروم ساختن، وازده کردن، ناکام کردن متضاد مایوس کردن : امیدوار کردن

واژه های حرف "م" - لغت نامه دهخدا