متروغ

مترولوژی

متروپل

متروپلیتن

<hr> مترادف متروک : بی رونق، رها، واگذاشته، ول، متروکه، ویران، خالی از سکنه ، خراب، خرابه ، کهنه، مردود، مطرود، مهجور <hr> متضاد متروک : آباد، مسکون، معمول <hr> برابر پارسی : بازمانده، پس نهاده، رهاشده

مترادف متروک : بی رونق، رها، واگذاشته، ول، متروکه، ویران، خالی از سکنه ، خراب، خرابه ، کهنه، مردود، مطرود، مهجور متضاد متروک : آباد، مسکون، معمول برابر پارسی : بازمانده، پس نهاده، رهاشده

متروک

<hr> مترادف متروکات : ماترک، مرده ریگ، میراث

مترادف متروکات : ماترک، مرده ریگ، میراث

متروکات

متروکه

مترکب

مترکح

مترکل

مترکن

متری

متریع

متریف

متریق

متز

متزاحف

متزاحم

متزاوج

متزاوجه

متزاور

متزاول

متزأر

<hr> مترادف متزاید : افزون، افزون شونده

مترادف متزاید : افزون، افزون شونده

متزاید

متزایغ

متزایل

متزبد

متزبع

متزبی

متزتت

متزجی

متزحزح

متزحف

متزحل

متزحلف

متزحن

متزخر

متزر

متزرر

متزری

متزع

متزعزع

متزعم

متزغم

متزفی

متزقم

متزلج

متزلح

لغت نامه دهخدا

واژه های حرف "م" - لغت نامه دهخدا